فصل بهار آمد و بگذشت از رشیدالدین وطواط قصیده 189

رشیدالدین وطواط

آثار رشیدالدین وطواط

رشیدالدین وطواط

فصل بهار آمد و بگذشت عهد دی

1 فصل بهار آمد و بگذشت عهد دی پیش آر، ای چراغ ری، اکنون چراغ می

2 تاریکی است مانده ز دی در نهاد ما و آن جز چراغ می نبرد، ای چراغ ری

3 برکش نوا، که خاطب گل بر کشید صورت بر گیر می، که لشکردی بر گرفت پی

4 گرمست با مشاهدهٔ گل نشاط ما اکنون که نیست وحشت دیدار سردی

5 شادی کنیم و گر نکنیم اندرین بهار با این چنین مشاهده پس کی کنیم کی؟

6 باده خوریم، خاصه بدیدار شمس‌ دین صدری که روزگار ندیده مثل وی

7 دارد گه فصاحت و دارد گه سخا چتکر فصیح وائل و بنده جواد طی

8 طبعش لوای علم در ایام کرده نشر عدلش بساط ظلم ز آفاق کرده طی

9 در چشم حادثات شکوهش کشیده میل بر جان نایبات نهیبش نهاده کی

10 آنجا که جود اوست نبینی خیال بخل و آنجا که رشد اوست نبینی نشان غی

11 هرگز چنو بزرگ نبوده بهیچ عصر هرگز چنو کریم نبوده بهیچ حی

12 گشته ز بیم کوشش او شیر جفت تب مانده ز شرم بخشش او ابر یار خوی

13 در پیش قدر او ببلندی و مرتبت تا لاف بیهده نزنی ، ای سپهر، هی!

14 همواره تا که گردد حادث گهر ز سنگ پیوست تا که آید حاصل شکم ز نی

15 بادا دل و لیش بجام نشاط مست بادا تن عدوش بدست هلاک فی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر