-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فصل بهار آمد و بگذشت عهد دی پیش آر، ای چراغ ری، اکنون چراغ می
2 تاریکی است مانده ز دی در نهاد ما و آن جز چراغ می نبرد، ای چراغ ری
3 برکش نوا، که خاطب گل بر کشید صورت بر گیر می، که لشکردی بر گرفت پی
4 گرمست با مشاهدهٔ گل نشاط ما اکنون که نیست وحشت دیدار سردی
5 شادی کنیم و گر نکنیم اندرین بهار با این چنین مشاهده پس کی کنیم کی؟
6 باده خوریم، خاصه بدیدار شمس دین صدری که روزگار ندیده مثل وی
7 دارد گه فصاحت و دارد گه سخا چتکر فصیح وائل و بنده جواد طی
8 طبعش لوای علم در ایام کرده نشر عدلش بساط ظلم ز آفاق کرده طی
9 در چشم حادثات شکوهش کشیده میل بر جان نایبات نهیبش نهاده کی
10 آنجا که جود اوست نبینی خیال بخل و آنجا که رشد اوست نبینی نشان غی
11 هرگز چنو بزرگ نبوده بهیچ عصر هرگز چنو کریم نبوده بهیچ حی
12 گشته ز بیم کوشش او شیر جفت تب مانده ز شرم بخشش او ابر یار خوی
13 در پیش قدر او ببلندی و مرتبت تا لاف بیهده نزنی ، ای سپهر، هی!
14 همواره تا که گردد حادث گهر ز سنگ پیوست تا که آید حاصل شکم ز نی
15 بادا دل و لیش بجام نشاط مست بادا تن عدوش بدست هلاک فی