مهر بندهٔ آن رخ چون ماه از سنایی غزنوی قصیده 30

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد

1 مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد جان فدای آن لب دلخواه باد

2 فرق او همچون خط او سبز باد بخت او چون عمر او برناه باد

3 روی آن کز خاصیت دارد خبر چون دو بیجادش ببند کاه باد

4 مدت حسن و بقای ماه من با مدد چون عمر سال و ماه باد

5 از برای پاس باس غیرتش ساکن حبس خموشی آه باد

6 چون بهشت و دوزخست آن زلف و رخ ساحت پاداش و باد افراه باد

7 اشک آن کز وی نیندیشد بجو همچو راه کهکشانش راه باد

8 آن‌چنان چون شاه خوبان آن مهست شاه دولتشاه دولتشاه باد

9 بهر خدمت چرخ بر درگاه او صد کمر بربسته چون خرگاه باد

10 در حریم حرمت آگینش چو عرش دختر فغفو و قیصر داه باد

11 پیش نوک تیر درزی حرفتش حصن دشمن خیمهٔ جولاه باد

12 ریزه‌های زر و سیم قلب چرخ در سرا ضرب کفش درگاه باد

13 چون کند سلطان علوی آرزو آفتابش تاج و چرخش گاه باد

14 آفتابست او ولیکن گاه نور سایبانش سایهٔ الاه باد

15 شاه بهرام آنشهی کاندر جهان تا جهان را شاه باید شاه باد

16 عرش و فرش دشمنان جاه او همچو بیژن زیر سنگ چاه باد

17 پیش گرز گاو سارش روز صید شیر گردون کمتر از روباه باد

18 بی شه اسب و پیل و فرزین هیچ نیست شاه ما را به بقای شاه باد

19 سوی جانش سهم غیب تیز تاز چون خرد منهی و کارآگاه باد

20 پس چو نزدش هر چه جز الاه لاست سایگاهش حفظ «الا الاه» باد

21 جز سنایی در وفا و بندگیش تا ابد چرخ دو تا یکتاه باد

عکس نوشته
کامنت
comment