صنما سپاه از جلال الدین محمد مولوی غزل 772

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد

1 صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد

2 به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد

3 به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد

4 به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد

5 که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد

6 تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد

7 به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد

8 چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد

9 به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب که غبار از سواری حسن و منور آمد

10 ز حجاب گل دلا تو به جهان نظاره‌ای کن که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد

11 دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد

عکس نوشته
کامنت
comment