همان صاحب سخن پیر کهن سال از نظامی گنجوی خمسه 79

نظامی گنجوی

آثار نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

همان صاحب سخن پیر کهن سال

1 همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال

2 که چون بی‌شاه شد شیرین دلتنگ به دل بر می‌زد از سنگین دلی سنگ

3 ز مژگان خون بی‌اندازه می‌ریخت به هر نوحه سرشگی تازه می‌ریخت

4 چو مرغی نیم کشت افتادن و خیزان ز نرگس بر سمن سیماب ریزان

5 مژه بر نرگسان مست می‌زد ز دست دل به سر بر دست می‌زد

6 هوا را تشنه کرد از آه بریان زمین را آب داد از چشم گریان

7 نه دست آنکه غم را پای دارد نه جای آنکه دل بر جای دارد

8 چو از بی‌طاقتی شوریده دل شد از آن گستاخ روئیها خجل شد

9 به گلگون بر کشید آن تنگدل تنگ فرس گلگون و آب دیده گلرنگ

10 برون آمد بر آن رخش خجسته چو آبی بر سر آتش نشسته

11 رهی باریک چون پرگار ابروش شبی تاریک چون ظلمات گیسوش

12 تکاور بر ره باریک می‌راند خدا را در شب تاریک می‌خواند

13 جهان پیمایش از گیتی نوردی گرو برده ز چرخ لاجوردی

14 به آیین غلامان راه برداشت پی شبدیز شاهنشاه برداشت

15 بهر گامی که گلگونش گذر کرد به گلگون آب دیده خاک تر کرد

16 همی شد تا به لشکرگاه خسرو جنیبت راند تا خرگاه خسرو

17 زبان پاسبانان دید بسته حمایل‌های سرهنگان گسسته

18 همه افیون خور مهتاب گشته ز پای افتاده مست خواب گشته

19 به هم بر شد در آن نظاره کردن نمی‌دانست خود را چاره کردن

20 ز درگاه ملک می‌دید شاپور که می‌راند سواری پر تک از دور

21 به افسونها در آن تابنده مهتاب ملک را برده بود آن لحظه در خواب

22 برون آمد سوی شیرین خرامان نکرد آگه کسی را از غلامان

23 بدو گفت ای پری پیکر چه مردی پری گر نیستی اینجا چه گردی

24 که شیر اینجا رسد بی‌زور گردد و گر مار آید اینجا مور گردد

25 چو گلرخ دید در شاپور بشناخت سبک خود را ز گلگون اندر انداخت

26 عجب در ماند شاپور از سپاسش فراتر شد که گردد روشناسش

27 نظر چون بر جمال نازنین زد کله بر آسمان سر بر زمین زد

28 بپرسیدش که چون افتاد رایت که ما را توتیا شد خاک پایت

29 پری پیکر نوازشها نمودش به لفظ مادگان لختی ستودش

30 گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش حکایت کرد با او قصه خویش

31 از آن شوخی و نادانی نمودن خجل گشتن پشیمانی فزودن

32 وزان افسانه‌های خام گفتن سخن چون مرغ بی‌هنگام گفتن

33 نمود آنگه که چون شه بارگی راند دلم در بند غم یکبارگی ماند

34 چنان در کار خود بیچاره گشتم که منزلها ز عقل آواره گشتم

35 وزان بیچارگی کردم دلیری کند وقت ضرورت گور شیری

36 تو دولت بین که تقدیر خداوند مرا در دست بدخواهی نیفکند

37 چو این برخواسته برخواست آمد به حکم راست آمد راست آمد

38 کنون خود را ز تو بی‌بیم کردم به آمد را به تو تسلیم کردم

39 دو حاجت دارم و در بند آنم برآور زانکه حاجتمند آنم

40 یکی شه چون طرب را گوش گبرد جهان آواز نوشانوش گیرد

41 مرا در گوشه تنها نشانی نگوئی راز من شه را نهانی

42 بدان تا لهو و نازش را ببینم جمال جان نوازش را ببینم

43 دوم حاجت که گر یابد به من راه به کاوین سوی من بیند شهنشاه

44 گر این معنی بجای آورد خواهی بکن ترتیب تا ماند سیاهی

45 و گرنه تا ره خود پیش گیرم سر خویش و سرای خویش گیرم

46 چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش

47 بر آخر بست گلگون را چو شبدیز در ایوان برد شیرین را چو پرویز

48 دو خرگه داشتی خسرو مهیا بر آموده به گوهر چون ثریا

49 یکی ظاهر ز بهر باده خوردن یکی پنهان ز بهر خواب کردن

50 پریرخ را بسان پاره نور سوی آن خوابگاه آورد شاپور

51 گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست برون آمد در خرگه فرو بست

52 به بالین شه آمد دل گشاده به خدمت کردن شه دل نهاده

53 زمانی طوف می‌زد گرد گلشن زمانی شمع را می‌کرد روشن

54 ز خواب خوش در آمد ناگهان شاه جبین افروخته چون بر فلک ماه

55 ستایش کرد بر شاپور بسیار که‌ای من خفته و بختم تو بیدار

56 به اقبال تو خوابی خوب دیدم کز آن شادی به گردون سر کشیدم

57 چنان دیدم که اندر پهن باغی به دست آوردمی روشن چراغی

58 چراغم را به نور شمع و مهتاب بکن تعبیر تا چون باشد این خواب

59 به تعبیرش زبان بگشاد شاپور که چشمت روشنی یابد بدان نور

60 بروز آرد خدای این تیره شب را بگیری در کنار آن نوش لب را

61 بدین مژده بیا تا باده نوشیم زمین را کیمیای لعل پوشیم

62 بیارائیم فردا مجلسی نو به باده سالخورد و نرگسی نو

63 چو از مشرق بر آید چشمه نور برانگیزد ز دریا گرد کافور

64 می کافور بو در جام ریزیم وز این دریا در آن زورق گریزیم

65 رخ شاه از طرب چون لاله بشکفت چو نرگس در نشاط این سخن خفت

66 سحرگه چون روان شد مهد خورشید جهان پوشید زیورهای جمشید

67 برآمد دزدی از مشرق سبک دست عروس صبح را زیور به هم بست

68 بجنبانید مرغان را پر و بال برآوردند خوبان بانگ خلخال

69 در آمد شهریار از خواب نوشین دلش خرم شده زان خواب دوشین

70 ز نو فرمود بستن بارگاهی که با او بود کوهی کم ز کاهی

71 بر آمد نوبتی را سر بر افلاک نهان شد چشم بد چون گنج در خاک

72 کشیده بارگاهی شصت بر شصت ستاده خلق بر در دست بر دست

73 به سرهنگان سلطانی حمایل درو درگه شده زرین شمایل

74 ز هر سو دیلمی گردن به عیوق فرو هشته کله چون جعد منجوق

75 به دهلیز سراپرده سیاهان حبش را بسته دامن در سپاهان

76 سیاهان حبش ترکان چینی چو شب با ماه کرده همنشینی

77 صبا را بود در پائین اورنگ ز تیغ تنگ چشمان رهگذر تنگ

78 طناب نوبتی یک میل در میل به نوبت بسته بر در پیل در پیل

79 ز گردک‌های دورادور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته

80 در این گرد ک نشسته خسرو چین در آن دیگر فتاده شور شیرین

81 بساطی شاهوار افکنده زربفت که گنجی برد هر بادی کز او رفت

82 ز خاکش باد را گنج روان بود مگر خود گنج باد آورد آن بود

83 منادی جمع کرده همدمان را برون کرده ز در نامحرمان را

84 نمانده در حریم پادشائی وشاقی جز غلامان سرائی

85 ادب پرور ندیمانی خردمند نشسته بر سر کرسی تنی چند

86 نهاده توده توده بر کرانها ز یاقوت و زمرد نقل دانها

87 به دست هر کسی بر طرفه گنجی مکلل کرده از عنبر ترنجی

88 ملک را زر دست افشار در مشت کز افشردن برون می‌شد از انگشت

89 لبالب کرده ساقی جام چون نوش پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش

90 نشسته باربد بربط گرفته جهان را چون فلک در خط گرفته

91 به دستان دوستان را کیسه پرداز به زخمه زخم دلها را شفا ساز

92 ز دود دل گره بر عود می‌زد که عودش بانگ بر داود می‌زد

93 همان نغمه دماغش در جرس داشت که موسیقار عیسی در نفس داشت

94 ز دلها کرده در مجمر فروزی به وقت عود سازی عود سوزی

95 چو بر دستان زدی دست شکرریز به خواب اندر شدی مرغ شب‌آویز

96 بدانسان گوش بربط را بمالید کز آن مالش دل بر بط بنالید

97 چو بر زخمه فکند ابرشیم ساز در آورد آفرینش را به آواز

98 نکیسا نام مردی بود چنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی

99 کز او خوشگوتری در لحن آواز ندید این چنگ پشت ارغنون ساز

100 ز رود آواز موزون او برآورد غنا را رسم تقطیع او درآورد

101 نواهائی چنان چالاک می‌زد که مرغ از درد پر بر خاک می‌زد

102 چنان بر ساختی الحان موزون که زهره چرخ میزد گرد گردون

103 جز او کافزون شمرد از زهره خود را ندادی یاریی کس باربد را

104 در آن مجلس که عیش آغاز کردند به یک جا چنگ و بربط ساز کردند

105 نوای هر دو ساز از بربط و چنگ بهم در ساخته چون بوی با رنگ

106 ترنمشان خمار از گوش می‌برد یکی دل داد و دیگر هوش می‌برد

107 به ناله سینه را سوراخ کردند غلامان را به شه گستاخ کردند

108 ملک فرمود تا یکسر غلامان برون رفتند چون کبک خرامان

109 مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور شدند آن دیگران از بارگه دور

110 ستای باربد دستان همی زد به هشیاری ره مستان همی زد

111 نکیسا چنگ را خوش کرده آغاز فکنده ارغنون را زخمه بر ساز

112 ملک بر هر دو جان انداز کرده در گنج و در دل باز کرده

113 چو زین خرگاه گردان دور شد شاه بر آمد چون رخ خرگاهیان ماه

114 بگرد خرگه آن چشمه نور طوافی کرد چون پروانه شاپور

115 ز گنج پرده گفت آن هاتف جان کز این مطرب یکی را سوی من خوان

116 بدین درگه نشانش ساز در چنگ که تا بر سوز من بردارد آهنگ

117 به حسب حال من پیش آورد ساز بگوید آنچه من گویم بدو باز

118 نکیسا را بر آن در برد شاپور نشاندش یک دو گام از پیشگه دور

119 کز این خرگاه محرم دیده بر دوز سماع خرگهی از وی در آموز

120 نوا بر طرز این خرگاه میزن رهی کو گویدت آن راه میزن

121 از این سو باربد چون بلبل مست ز دیگر سو نکیسا چنگ در دست

122 فروغ شمعهای عنبر آلود بهشتی بود از آتش باغی از دود

123 نوا بازی کنان در پرده تنگ غزل گیسوکشان در دامن چنگ

124 به گوش چنگ در ابریشم ساز فکنده حلقه‌های محرم آواز

125 ملک دل داده تا مطرب چه سازد کدامین راه و دستان را نوازد

126 نگار خرگهی با مطرب خویش غم دل گفت کاین برگو میندیش

عکس نوشته
کامنت
comment