1 غم رفت از دل من و از سینه داغ هم مهتاب نیست کلبه ما را چراغ هم
2 صد داغ سوختیم و ز دل تیرگی نرفت روشن نکرد کلبه ما را چراغ هم
3 قدسی خبر ز قافله طاقتم مپرس این کاروان گذشته ز ما بی سراغ هم
1 کرده بیهوشم خیال آن دو چشم میپرست همتی ای بادهپیمایان که کارم شد ز دست
2 بر سر مال جهان سودای درویش و غنی دست چون بر هم دهد؟ این تنگچشم، آن تنگدست
1 ناگفته ماند صد سخن آرزو مرا لب بسته ناامیدی ازین گفتگو مرا
2 در چشم خلق بس که مرا خوار کردهای نشناسد آب روی، کس از آب جو مرا
1 بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
2 ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا