1 غم رفت از دل من و از سینه داغ هم مهتاب نیست کلبه ما را چراغ هم
2 صد داغ سوختیم و ز دل تیرگی نرفت روشن نکرد کلبه ما را چراغ هم
3 قدسی خبر ز قافله طاقتم مپرس این کاروان گذشته ز ما بی سراغ هم
1 کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را
2 بی لبت در پای گلبن بس که خالی ماندهاست میکند بلبل خیال آشیان پیمانه را
1 شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
2 شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست