1 زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد از گاو فلک صبح مگر شیر بدوشد
2 آربشکر و فر دونان همه پوچست زان پوست مجو مغز که از آبله جوشد
3 تحقیق ز تمثال چهگل دسته نماید حیف است کسی در طلب آینه کوشد
4 جز جبههٔ ما کز تری آرد عرقی چند کس آب ز سرچشمهٔ خورشید ننوشد
5 درکیسهٔ ما مایه خیال است درم نیست دریا گهر راز به ماهی چه فروشد
6 یک گوش تهی نیست ز افسون تغافل حرفی که توان گفت مگر پنبه نیوشد
7 بیدل به حیا چاره افلاس توانکرد عریانی اگر جامه ندارد مژه پوشد