ای قاعده از جلال الدین محمد مولوی غزل 1861

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای قاعده مستان در همدگر افتادن

1 ای قاعده مستان در همدگر افتادن استیزه گری کردن در شور و شر افتادن

2 عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن

3 زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن

4 درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر او ننگ چرا دارد از در به در افتادن

5 مست آمد دوش آن مه افکنده کمر در ره آگه نبد از مستی او از کمر افتادن

6 گفتم که دلا برجه می بر کف جان برنه کافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن

7 با بلبل بستانی همدست شدن دستی با طوطی روحانی اندر شکر افتادن

8 من بی‌دل و دل داده در راه تو افتاده والله که نمی‌دانم جای دگر افتادن

9 گر جام تو بشکستم مستم صنما مستم مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن

10 این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتاده‌ست شیشه شکنی کردن در شیشه گر افتادن

عکس نوشته
کامنت
comment