دور نشاط آمد و دوران گل از جلال عضد غزل 171

1 دور نشاط آمد و دوران گل بزم طرب ساز در ایوان گل

2 گلشن جان تازه کند هر سحر گریه ابر و لب خندان گل

3 دل بگشاید به چمن تا گشاد باد سحر گوی گریبان گل

4 پای من و رقص و طواف چمن دست من و ساغر و دامان گل

5 موسم شادی ست چه خون می چکد از سپر لاله و پیکان گل

6 جام جم از دست منه زانکه زود باد برد تخت سلیمان گل

7 سرو از آن یافت بلندی که او چتر کشد بر سر سلطان گل

8 خیز که هر صبح گل افشان کنیم پیشتر از صبح گل افشان گل

9 باده به دور آر، که دور حیات زود زوال است چو دوران گل

10 مرغ سحر را چه نوا بعد ازین زان که جلال است ثناخوان گل