- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی باقی که جانم مست اوست باده در داد کان بیرنگ و بوست
2 بی دهن جان باده را در کشید کاو منزه از خم و جام و سبوست
3 نور می در جان و در دل کار کرد نار وی در استخوان و مغز و پوست
4 دیدم از مستی چو مستی را قفا عالمی را بی قفا دیدم که روست
5 چون حجاب ما یقین شد مرتفع هردو عالم را بکل دیدم که اوست
6 مهر بکد آنرا که ذره خواندمی بحر بود آنرا که می گفتم جوست
7 زشت و نیکو می نمود اما نبود هر کرا من گفتمی زشت و نکوست
8 هر کرا دشمن همی پنداشتم آخرالامرش چو دیدم بود دوست
9 مغربی چون اختلافی نیست هیچ رو زبان درکش چه جای گفتگوست