1 دلیل بادیه دیوانگی بس است مرا همین نشانه فرزانگی بس است مرا
2 ز خویشتن به دیار جنون گریزانم که آشنایی بیگانگی بس است مرا
3 کجاست غم که کشد رخت من به کوی جنون به عقل نسبت همخانگی بس است مرا
1 عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب شده از موج عیان محشر دیوانه در آب
2 گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد خیزد از موج شرار پر پروانه در آب
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
2 سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را