خط رسید آن چشم و آن ابرو از اسیر شهرستانی غزل 517

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

خط رسید آن چشم و آن ابرو همان دل می‌برد

1 خط رسید آن چشم و آن ابرو همان دل می‌برد زور دارد زور با تیر و کمان دل می‌برد

2 شوخ پیکان کسی در بیضه شد عالم شکار غنچه از بلبل اگر در آشیان دل می‌برد

3 یک تبسم نشئه عمر دو بالا می‌دهد حسن را باشد چو لکنت در زبان دل می‌برد

4 هرگلی در موسم خود خنده شیرین می‌کند در زمستان نازهای باغبان دل می‌برد

5 جلوه کردی کار بر صاحبدلان دشوار شد در چمن تا سایه سرو روان دل می‌برد

6 حسن سرشار اول از آخر نمی‌داند که چیست نوبهار این گلستان تا خزان دل می‌برد

7 می‌توان دید از تغافل‌های پرکار کسی زهر چشمی تا به خود دارد گمان دل می‌برد

8 گرم می‌بیند ز حال ما خبردارش کنید ماه پندارد که مهرش از کتان دل می‌برد

9 سرو رعنا اینچنین باید قد رعنا چنین از زمین سرکشی تا آسمان دل می‌برد

10 شعله گیرا گل از خاشاک نشناسد اسیر تا زمین گل گل شد از پیر و جوان دل می‌برد

عکس نوشته
کامنت
comment