1 تیغ از تو و لبیک نهانی از من زخم از تو و سودای جوانی از من
2 گر دل دهدت که جان ستانی از من ازتو سر تیغ و جان فشانی از من
1 ای دل از باطن آن فرقه که صاحب قدمند همّتی خواه که این طایفه اهل کرمند
2 آبروی ابد از اشک ندامت بطلب که شهانند کسانی که ندیم ندمند
1 ز غمزه چشم تو چون تیر در کمان آورد خطت به ریختن خون من نشان آورد
2 کمند زلف تو یارب چه راهزن دزدی ست که بُرد نقد دل ما و رو به جان آورد
1 آنها که ز آیینهٔ دل زنگ زدودند خود را به تو هر نوع که بودند نمودند
2 اهل نظر از آینهٔ وحدت از آن پیش حیران تو بودند که موجود نبودند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به