- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کو جذبه که آن بستاند مرا از من کو جرعه که تا گردم فارغ از من
2 کو باده ئی که تا بخورم بیخبر شوم از خویشتن که سخت ملولم ز خویشتن
3 کو آن عزیز مصر ملاحت که تا دمد یک دم خلاص یوسف جان را از جنس تن
4 کو ساقی موءید باقی که در ازل بودی مدام نقل و میم زان لب و دهن
5 در حالتی چنین که منم دردمند عشق درمان دردمن نبود غیر درد من
6 ای ساقی که مستی از باب دل تست از روی مرحمت نظری بر دلم فکن
7 چشمت بیک کرشمه تواند خلاص داد چون من هزار خسته درون را از این فتن
8 مشکن دل شکسته مارا که پیش از این از خود شکسته است از آن زلف پر شکن
9 در حلق جان مغربی انداز زلف خود اورا بدست خویش برار از چه بدن