جذبه شوق که می ریخت به از اسیر شهرستانی غزل 412

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

جذبه شوق که می ریخت به پیمانه صبح

1 جذبه شوق که می ریخت به پیمانه صبح مست خورشید برون تاخته از خانه صبح

2 شبم از یاد تو جوش گل و آیین پری می برد خواب پریشانم از افسانه صبح

3 چون سیه مست تهی شیشه به انداز صبوح فرش گردیده شبم بر در میخانه صبح

4 نفس سوخته را فرصت پروازی بود کف خاکستر ما شد پر پروانه صبح

5 شور دیوانه بیخواب تماشا دارد شبم از گردش چشم تو پریخانه صبح

6 خاطر خرقه به دوشان چقدر منظور است گنج خورشید گدازند به ویرانه صبح

7 موی ژولیده برازنده شوریده دلان تاج خورشید طرازد سر دیوانه صبح

8 بیش از آن خاطر بیدار دلان می خواهد که ببخشد گنه محرم و بیگانه صبح

9 انتظار تو شبی مست ز جا برد مرا تا به جایی که شکستم در کاشانه صبح

10 نفس افشاگر رازی است که در عالم نیست گنج پنهان نتوان کرد به ویرانه صبح

11 عمر کوتاه کجا حسرت بسیار کجا چقدر خواب توان کرد به افسانه صبح

12 بیش از اندازه می مست شد امروز اسیر گردش چشم که می ریخت به پیمانه صبح

عکس نوشته
کامنت
comment