صف مژگان تو دل را چمن از اسیر شهرستانی غزل 597

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

صف مژگان تو دل را چمن سینه کند

1 صف مژگان تو دل را چمن سینه کند نگه گرم تو جان در تن آیینه کند

2 چشم بد دور فلک گوشه چشمی دارد غم پارینه ما را می پارینه کند

3 شهد الفت به قوام آمد و حسرت باقی است عمر جاوید علاج غم دیرینه کند

4 آنکه یکرنگی ما را گل بی رنگ شناخت دل ما را برد آیینه بی کینه کند

5 خون خورد توبه که خون در دل ما کرد اسیر تا به کی شنبه ما را شب آدینه کند

عکس نوشته
کامنت
comment