- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ الآیة سبب نزول این آیت آن بود که قومی از اجلّه صحابه چون عبد الرحمن بن عوف الزهری و سعد بن ابی وقاص الزهری و قدامة بن مظعون الجمحی و مقداد بن عمرو الکندی پیش از هجرت در مکه دستوری خواستند از مصطفی (ص) که: شمشیر کشند بر مشرکان از رنج و أذی که از ایشان میدیدند. رسول خدا ایشان را گفت: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» دستها فرا دارید از قتال، که مرا بقتال نفرمودهاند، نماز بپای دارید، و زکاة مال بدهید، که مرا کنون با این فرمودهاند. آن قوم رنجور شدند، و دلتنگ گشتند از آن منع. پس چون هجرت کردند به مدینه، و فرمان آمد از اللَّه که: جهاد کنید با کافران، و جنگ بدر در پیش بود، ایشان را بقتال فرمودند. گروهی از ایشان از قتال ترسیدند، و باز نشستند. چنین گویند که طلحة بن عبید اللَّه بود.و این بازماندن و از قتال ترسیدن از طبع بشری بود و از دوستی حیات، نه از کراهیت فرمان حق جلّ جلاله. این همچنانست که جای دیگر گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ، و این از ایشان عجب نبود که پیغامبران مرسل نیز از دوستی حیات از مرگ جزع نمودهاند، و آن بر ایشان عیب نبود. و گفتهاند: این آیت در شأن قومی مؤمنان آمد که هنوز در علم راسخ نبودند، و ضعیف دل بودند، و ایمان ایشان کمالی و قوّتی نداشت. و مذهب اهل سنّت آنست که: اهل ایمان در ایمان متفاوتاند، و مؤمنان در ایمان بر یکدیگر افزونی دارند: کس است که ایمان وی بکمال است، و بغایتی که طبع بشری بر وی زور نتواند کرد، بلکه طبع بشری مغلوب ایمان وی باشد. و کس است که درجه وی فروتر بود تا در طبع بشری بماند، و خود را از سختیها و رنجها بگریزاند. اینست راه راست و معتقد درست و جادّه سنّت. و مذهب مرجیان آنست که ایمان همه یکسانست، و بعد از گفت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ کبائر و فواحش هیچ زیان نکند بر برنده، و پارسای نیکمرد و فاجر بد مرد، در ایمان و در ثواب، هر دو یکسان دانند، و نعوذ باللَّه ازین گفت شنیع، و معتقد خبیث. ربّ العزّة جلّ جلاله میگوید: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. ,
جای دیگر گفت: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ. أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ؟! نظائر این در قرآن فراوان است، چنان که رسیم بآن شرح دهیم. ,
قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ معناه: قل یا محمد لهم: اجل الدّنیا قریب، و عیشها قلیل. ,
وَ الْآخِرَةُ ای الجنّة خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقی الشّرک و معصیة الرّسول. ای محمد ایشان را گوی: سر گذشت و فرا سر برد و عیش این جهان و بر خورداری درین گیتی اندکست. و کسی که پرهیزکار بود، و فرمانبردار رسول خدا بود، او را آن جهان به است، سرای امن و نعیم جاودانی، و جوار حضرت ربّانی! و گفتهاند: قلیل در قرآن بچند معنی آید: یکی از آن، ریا و سمعت است، چنان که در سورة النساء گفت: وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا ,
ای ریاء و سمعة، و در سورة الاحزاب گفت: وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا ای ریاء و سمعة. دوم بمعنی لا شیء است، چنان که در سورة الاعراف گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ یعنی انّکم لا تشکرون البتّة، و مثله فی سورة الحاقه: قَلِیلًا ما تُؤْمِنُونَ، قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و در سورة الملک گفت: وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ ای لا تشکرون البتّة. سیوم قلیل است بمعنی یسیر، یعنی اندک. چنان که در سورة البقرة گفت: لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا ای عرضا من الدّنیا یسیرا. همانست که درین آیت گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در قرآن قلیل است بمعنی سیصد و سیزده بعدد، چنان که در سورة البقرة اصحاب طالوت را گفت: فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ یعنی ثلاثمائة و ثلاثة عشر، کعدد اصحاب رسول اللَّه یوم بدر. و قلیل است بمعنی هشتاد، چنان که در سورة هود گفت اصحاب کشتی نوح را: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ یعنی مع نوح الّا ثمانین نفسا: اربعین رجلا و أربعین امرأة. ,
وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلًا بر شما ستم نکنند، یعنی که از شما یک طاعت و شما را بیک معصیت ناکرده نگیرند، و اگر آن طاعت یا آن معصیت فتیلی بود. فتیل آنست که میان دو انگشت تهی بر هم مالی، چیزی فراهم آید. ابن کثیر و حمزه و کسایی و ابن عامر بروایت هشام «و لا یظلمون» بیا خوانند علی الغیبة، تا موافق باشد ما قبل را، زیرا که ذکر غیبت متقدّم است، و هو قوله: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ. باقی وَ لا تُظْلَمُونَ بتا خوانند علی الخطاب، و مخاطب آن قوماند که ذکر آن از پیش رفت، و پیغامبر (ص) و مؤمنان را با ایشان ضمّ کرده، و هذا علی تغلیب الخطاب علی الغیبة. و اختیار بو حاتم «تا» است، از بهر آنکه از پیش گفت: قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ. و در عقب گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ بر خطاب، «ما» اینجا صلت است، معنی آنست که: این کنتم، هر جا که شما باشید مرگ بشما رسد. و این سخن متّصل است بآیت پیش، میگوید: از جهاد چه ترسید؟ ,
و از مرگ کجا گریزید؟ چون اجل در رسد، و روزگار شمرده برسد، مرگ در آید و گرچه در حصارها بید، آن حصارهای دور برده و دواخ کرده. ,
همانست که جای دیگر گفت: قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ. ,
9 و فی معناه انشدوا: قد طالما أکلوا دهرا و ما نعموا
10 باتوا علی قلل الجبال تحرسهم غلب الرّجال فلم تمنعهم القلل
11 و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم و اسکنوا حفرا یا بئس ما نزلوا
12 ناداهم صائح من بعد ما دفنوا این الا سرّة و التیجان و الحلل؟
13 این الوجوه الّتی کانت محجّبة من دونها تضرب الاستار و الکلل؟
14 فأصفح القبر عنهم حین یسألهم تلک الوجوه علیها الدّود تقتتل
فأصبحوا بعد طول الأکل قد اکلوا ,
وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ ای حصون محصّنة مطوّلة مرفوعة البناء، من اشاد البناء و شیّده، اذا رفعه. مشیّده آنست که دور بر آرند اندر هوا، و استوار کنند، چنان که آدمی بآن نرسد. میگوید: اگر چه از دوری و استواری آدمی بدان نرسد، مرگ برسد، که مرگ از کس در نماند، و از چیز باز نماند. و گفتهاند مشیّده از شیّد است یعنی محکمة بالشّید ای بالجصّ. و روایت کنند از ابن عباس که گفت فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ ای فی قصور من حدید، یعنی اگر چه در حصنها وکوشکهای آهنین باشید، مرگ بشما رسد. و گفتهاند: اگر همه در برجهای فلک بید مرگ هم در رسد. و گفتهاند: درین آیت ردّ قدریان است که گفتند: کشته نه بوقت خویش مرد، که اگر او را نکشتندید تا زمانی بزیستی. ,
ربّ العزّة درین آیت بیان کرد که هر کس را روزگاری و اجلی نامزد است، چون اجل در رسد لا بد روح از جسم مفارقت گیرد، اگر بقتل باشد یا بموت. و سخن قدریان بسخن کافران و منافقان ماند که گفتند بعد از وقعت احد: لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا. جای دیگر حکایت کرد از منافق که گفت: قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُنْ مَعَهُمْ شَهِیداً. ربّ العالمین سخن ایشان ردّ کرد، گفت: أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ. ,
ثمّ قال تعالی: وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ. سبب نزول این آیت آن بود که: قومی از اعراب یکدیگر را گفتند: بیائید تا به محمد شویم بهجرت: اگر چنانست که ما را و ستوران ما را زمین وی سازد او راستگویست، و دین وی راستست، و اگر نسازد پس نه دین او راستست، و نه او راستگویست. پس چون به مدینه آمدند ایشان را تب گرفت که مدینه عاهت و وبا داشت، تا پس رسول خدا (ص) دعا کرد که: «و انقل حمّاها الی الجحفة» ,
گفت تب آن بر گیر، و بر زمین کافران بر. ,
ربّ العالمین گفت: قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ای محمد! ایشان را گوی: از محمد چه بینید! از تقدیر و خواست خدای بینید، که همه از خدا است خیر این جهانی و شرّ این جهانی، همه بخواست و تقدیر اوست. و هم در شأن ایشان باین معنی آیت آمد: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا الآیة. ,
فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً؟! یعنی ما لهؤلاء الیهود و المنافقین لا یفقهون قولا الّا التّکذیب بالنّعم؟! اگر خواهی اینجا وقف کن، پس بافتتاح سخن درگیر که: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنی ما اصابک یا ابن آدم من فتح و غنیمة فمن تفضّل اللَّه، و ما اصابک من سیّئة ای من جدب و هزیمة و أمر تکرهه، فمن نفسک، ای فذنبک یا ابن آدم، و أنا الّذی قدّرتها علیک. نظیر این آنست که ربّ العزّة گفت: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ. جای دیگر گفت: أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ، الی قوله: قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ ای من استحقاق انفسکم. و اگر خواهی وقف مکن، و سخن در پیوند: لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ، یعنی یقولون: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ. و معنی آنست که چه رسید اینان را، و چه بودست که در نمییابند این سخن که میگویند که: هر چه بتو رسد از نیکی، از خدا است، و هر چه بتو رسد از بدی، از نفس تو است. پس این سخن حکایت است از ایشان که بر سبیل انکار باز میگوید. ,
ابو صالح خوانده و علی بن الحسین و زید بن علی: و ما اصابک من سیّئة فمن نفسک، و أنا قدّرتها علیک. ابن عباس خوانده: فمن نفسک و انّا کتبناها علیک، و در مصحف ابی کعب است: و ما اصابک من سیّئة فبذنبک و أنا قدّرتها علیک، و ابن مسعود خوانده: و ما اصابک من سیّئة فمن عندک»، و بعضی از قراء خواندهاند: و ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و من اصابک من سیّئة، پیوسته تا آنجا، و قطع سخن کند، آن گه گوید: فَمِنْ نَفْسِکَ. معنی آنست که هر چه بتو رسید از نیک و بد این جهانی از خدا است. پس از کیست از تو است. و کسایی گوید: شنیدهام در بعضی قراءت: ما اصابک من حسنة فمن اللَّه و ما اصابک من سیّئة، پس آن گه فمن نفسک؟ معنی آنست که هر چه بتو رسد از نیک و بد این جهانی از خدا است، تو در میانه که ای؟ این نفس تو کیست؟ و این قراءت بو جعفر است روایت دختر وی میمونه. و بدان که معتزله را و قدریه را درین آیت قوت نیست، و نه ایشان را حجّت است، که این نه «ما اصبت» است که ما أَصابَکَ است، و سخن نه در آن میرود که از بنده آید از نیکی و بدی، سخن در آنست که ببنده رسد از نیک و بد. و نظیر این در قرآن فراوان است: أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ، ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ، ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ الآیة، نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ. و سرّ مسأله آنست که حسنه و سیّئة درین آیت نه از فعل و کسب بنده است، و ازینجا که ثواب و عقاب در آن نه پیوسته است، و وعد و وعید در آن نه بسته است. نظیر این در قرآن: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها، فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَنْ مَعَهُ. این همه حسنات و سیّئات از اسباب است نه از اکتساب، و آنچه از اکتسابست و ببنده منسوب، بثواب و عقاب پیوسته است، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها الآیة، و مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ. ,
الحسین بن الفضل را پرسیدند ازین آیت، جواب داد: انّ الحسنات و السّیّئات فی هذه الآیة ماسّات لا ممسوسات. قال: و هی النّعماء و الرّخاء و الشّدّة و البلاء. این همه آنست که ربّ العزّة بعلم رفته، و قلم سابق، بر بندگان نوشته است، و نه از عمل و از کسب بنده است. و از بهر این عادت رفته است که گویند: اصابنی بلاء، اصابنی فرح و محبوب، و کس نگوید:، اصابتنی الصّلاة و الزّکاة و الطّاعة و المعصیة ثمّ قال تعالی: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً و کفی باللَّه، این باء تأکید را در افزود، معنی آنست که: و کفی اللَّه شهیدا. اللَّه بگواهی بسست، که تو رسول اویی. معنی دیگر گفتهاند که: اللَّه بگواهی بس است، که حسنات و سیّآت همه ازوست جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه. ,
مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ای: من یطع الرّسول فی سنّته، فقد أطاع اللَّه فی فریضته. رسول خدا (ص) چون به مدینه هجرت کرد گفت: «من احبّنی فقد احبّ اللَّه، و من اطاعنی فقد اطاع اللَّه» ,
و منافقان گفتند مینه بینید این مرد را که میخواهد که او را بخدایی گیریم، چنان که ترسایان عیسی را بخدایی گرفتند. پس ربّ العالمین تصدیق قول رسول خویش را این آیت فرستاد: مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ. ,
هر که رسول را فرمانبردار است خدای را فرمانبردار است. ,
وَ مَنْ تَوَلَّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً و هر که از طاعت برگردد، تو بر ایشان حفیظ نهای. یعنی که تو غیب ایشان ندانی، ظاهر ایشان دانی، غیب و سرّ ایشان ما دانیم. دلیل برین قول آنست که در عقب گفت: وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ این منافقان میآیند و میگویند: ما فرمانبرداریم، و طاعتدار، و آن گه در سرّ کافر میشوند، و نافرمانی میکنند. ,
وَ یَقُولُونَ طاعَةٌ یعنی: منّا طاعة و أمرنا طاعة. و بعضی مفسّران گفتند: وَ مَنْ تَوَلَّی فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً منسوخ است بآیت سیف. ,
فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ این در شأن قومی منافقانست. گویند در شأن خلاس بن سوید آمد. مردی از متّهمان بنفاق بحضرت رسول (ص) آمدی، و گفتی: سمعا و طاعة، فرمانبرداری، یعنی هر چه فرمایی فرمانبرداریم، ربّ العزّة گفت: فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِکَ پس چون از نزدیک تو بیرون شند نه آن گویند که تو میگویی بایشان. ,
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکی آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنی بسپاه. ,
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ اوّل او را اعراض فرمودند از قتل منافقان، پس منسوخ گشت باین آیت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ. ,
ثمّ قال: تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ کَفی بِاللَّهِ وَکِیلًا توکّل قنطره یقین است، و عماد ایمان، و محلّ اخلاص. و سرّ توکّل آنست که بحقیقت دانی که بدیگر کس چیز نیست، و از حیلت سود نیست، عطا و منع که هست بحکمت است، و قسّام مهربان بی غفلت است. «وکیل» فعیل است بمعنی مفعول، یعنی: وکّل الیه الأمور، اللَّه اوست که کارها همه بدو گذارند، که کارران بندگان و نگهبان ایشان اوست، کارساز و بنده نواز اوست جلّ جلاله، و عزّ کبریاءه و عظم شأنه. ,