قوله از رشیدالدین میبدی کشف الاسرار و عدة الابرار 23

رشیدالدین میبدی

آثار رشیدالدین میبدی

رشیدالدین میبدی

قوله تعالی: وَ إِلی‌ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد...

قوله تعالی: وَ إِلی‌ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً ثمود ایدر نام قبیله است و ایشان را عاد آخر گویند، که از پس عاد اول درآمدند، و جد ایشان ثمود بن عاد بن ارم بن سام بن نوح بود، و هو اخو جدیس، در عصر خویش جهانداران بودند ازین طاغیان و متمردان و جبّاران. بت پرستیدند و بازار کفر برساختند، و آن را تعظیم نهادند، و بآیات و وحدانیت اللَّه جلّ جلاله کافر گشتند، تا رب العالمین هم از نسب و قوم ایشان بایشان پیغامبر فرستاد، و ایشان را بدین اسلام و ملت حق، و عبادت اللَّه دعوت کرد. ,

اینست که رب العالمین گفت: وَ إِلی‌ ثَمُودَ یعنی: و ارسلنا الی ثمود أَخاهُمْ یعنی فی النسب لا فی الدین صالِحاً، و هو صالح بن عبید اشرفهم نسبا و اوسطهم دارا، و اکرمهم نفسا. ,

چون صالح بایشان آمد بپیغامبری، جوان بود. روزگار دراز ایشان را دعوت کرد. تا پیر گشت، و از ایشان جز طائفه‌ای اندک نگرویدند، پس ایشان را روز عیدی بود همه بهم آمدند در آن عید خویش، و صالح با ایشان، همه گفتند صالح را: ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. تو بشری همچون مایی. اگر آنچه می‌گویی و دعوی میکنی که پیغامبر خدایم، راست است که می‌گویی، پس نشانی بیاور و آیتی بنمای. رئیس ایشان جندع بن عمرو صالح را گفت، و ازو درخواست که ازین سنگ ناقه‌ای برون آر اگر می‌راست گویی که پیغامبرم، تا بتو ایمان آریم. و آن سنگی بود عظیم، تنها، بهیچ کوه نپیوسته، از زمین برآمده، در آن ناحیت حجر، و این حجر مسکن و دیار ثمود است، میان حجاز و شام. صالح رفت، و بحکم درخواست ایشان دو رکعت نماز کرد، و بتضرع و زاری دعا کرد، تا آن سنگ همچون شتری آبستن شکم باز کرد، و فرا جنبش آمد، و شکافته گشت، و ناقه‌ای نیکو آبستن بوقت زادن رسیده از آن سنگ بیرون آمد، و هم در آن حال بزاد، و بچه‌ای همچون خود ببزرگی و تمامی بنهاد. صالح گفت: قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ آنک آیت که خواستید آمد، نشانی آشکارا، حجتی روشن از خداوند شما، که دلالت میکند بر صدق نبوت من. آن گه تفسیر کرد، گفت: هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً نصب علی النعت، و ناقَةُ اللَّهِ بر سبیل تخصیص گفت همچون بیت اللَّه، و گفته‌اند اضافت با خود کرد که خلق را در آن سعی و تصرف نیست، و صلب نرینه و رحم مادینه در میان نیست، و جز بتکوین و قدرت اللَّه حدوث آن نیست. چون ناقه از آن سنگ بیرون آمد در صحرا با بچه خویش میچرید، در تابستان بکوه و در زمستان بهامون، و چهارپایان و مواشی ایشان از آن می‌ترسیدند، و می‌رمیدند، و آبشخور بر ایشان تنگ کرده، که یک روز ناقه و بچه را بود، و یک روز ایشان را، چنان که اللَّه گفت: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ. پس جندع بن عمرو از میان قوم ایمان آورد. دیگران همه برگشتند، و در طغیان بیفزودند. ,

فَذَرُوها تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ ای خلّوا عنها، فلتأکل حیث شاءت من عشب الارض و خلاها، ای سهل اللَّه لکم امرها فلیس علیکم منها مؤنة. وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ ای لا تقربوها بنحر و عقر فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و جیع فی الدنیا. ,

وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ ای من بعد هلاکهم. وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ ای: و انزلکم فی الارض بعد الهالکین من القرون قبلکم. یقال: بوأتک فی هذه الدار، و بوأت هذه الدار لک. آنکه تفسیر وَ بَوَّأَکُمْ فِی الْأَرْضِ کرد، گفت: تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً کوشکهای عظیم میساختند در زمین هامون، اما عمرهای ایشان دراز بود، و آن کوشکها که از گل ساخته بودند وفاء عمر ایشان نمی‌کرد. بروزگار دراز خانهاشان خراب گشت، و ایشان هنوز زنده. پس در میان کوه سنگ بریدند، و تراشیدند، و خانها ساختند، فذلک قوله: وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. جای دیگر گفت: تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً فارِهِینَ، آن گه گفت: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ‌. آن خداوند که شما را این نعمت و قوت داد از خشم عذاب وی بپرهیزید، و او را فرمان بردار باشید و گزافکاران و مفسدان را فرمان مبرید. ,

همانست که درین آیت گفت: فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ عثی یعثی و عاث یعیث در معنی هر دو یکسان است، ای: لا تسیروا فی الارض مفسدین. ,

قالَ الْمَلَأُ و هم الکبراء و العظماء من قوم صالح الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا یعنی الذین تکبروا عن الایمان، لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا یعنی المؤمنین. آن گه تفصیل داد، و گفت: لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ سروران و گردنکشان ایشان گفتند مؤمنان مستضعفان را: أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ الیکم؟ شما میدانید که صالح فرستاده خداست بشما؟ ,

مستضعفان جواب دادند: إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ ای بالتوحید و بالعذاب مُؤْمِنُونَ. ما بآنچه وی را فرستادند بآن، از توحید که فرمود و از عذاب که خبر داد، گرویدگانیم و استوار دارانیم. ,

قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ گردنکشان گفتند: ما باری کافر شدیم بآنچه شما بآن ایمان آوردید. ,

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ لیلة الاربعاء وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ ای تولوا عن قبول امر ربهم. ,

این «عن» همان «عن» است که بر عقب استکبار گویند: إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی. و عاقر ناقه اشأم عاد بود: قدار بن سالف اشقر بود و ازرق. او را اشأم عاد خوانند از بهر آنکه سبب هلاک قوم او بر دست او بود، و او از ثمود است، و ثمود نیازادگان عاداند، از آن او را اشأم عاد خوانند. ,

مفسران گفتند در بیان این قصه که: قدار بن سالف و مصدع بن دهر دو مرد طاغی بودند، و هر یکی زنی میخواست از قوم خویش، و دو زن بودند در آن عصر یکی صدوف و دیگر عنتره. قدار در صدوف رغبت کرد، و مصدع در عنتره، و این دو زن سخت حریص بودند در کشتن ناقه، از بهر آنکه صاحب مواشی بودند، و آبشخور بر ایشان تنگ شده بود، که هر بدو روز ایشان را نوبت آب بود. یک روز نوبت ناقه بود و بچه. و آب چاه بود، و ناقه و بچه آن را همه می‌بازخوردند در نوبت خویش، که یک قطره آب در چاه نماندی، و دیگر روز نوبت قوم بودی و مواشی ایشان، و به این سبب کار آب بر ایشان تنگ شده بود، و نیز چرندگان ایشان از آن ناقه می‌ترسیدند، و می‌رمیدند. پس آن زنان باین سبب قدار و مصدع را بر عقر ناقه داشتند، و خویشتن را بر ایشان عرضه کردند، که اگر ناقه را بکشید ما زنان شما باشیم. ایشان بطمع زنان رفتند، و خمر خوردند، تا خمر در ایشان کار کرد، آن گه رفتند، و هفت کس دیگر را از غاویان قوم خویش خبر کردند، تا با ایشان متفق شدند. اینست که رب العالمین گفت: وَ کانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ. پس رفتند و بر راه ناقه مترصد نشستند. چون از آبشخور بازگشت، مصدع نخست تیری در وی انداخت و او را پی زد. پس قدار او را بشمشیر ضربت زد، و تمام بکشت. پس قوم همه فراهم آمدند، و گوشت آن قسمت کردند. ,

اما قول سدی درین قصه آنست که: رب العزة وحی فرستاد بصالح که قوم تو ناقه را بکشتند. صالح قوم خویش را از این وحی خبر داد. ایشان گفتند: ما نکشیم، و هرگز بخاطر ما نگذشت که آن را بکشیم. صالح گفت: کشنده آن درین ماه از مادر در وجود آید، و هلاک شما بر دست وی بود. ایشان گفتند: درین ماه هر پسر که از مادر در وجود آید او را بکشیم. پس در آن ماه نه پسر زادند، و همه را کشتند، و دهمین پسر که زاد زنده بگذاشتند. پسری بود اشقر ازرق، شخصی تمام نیکو قد برآمد. آن نه مرد که پسران خود را کشته بودند، گفتند: لو ترکنا ابناءنا لکانوا مثل ابن العاشر. ,

پس بر صالح خشم گرفتند، و سوگند خوردند که صالح را بکشیم، فذلک قوله: تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ‌، و صالح هر شب بمسجد رفتید بمحراب عبادت. ایشان در راه وی آمدند، و در آن غاری کمین ساختند. رب العالمین آن غار را بر سر ایشان فرود آورد، و همه را هلاک کرد. دیگر روز مردمان بانگ برآوردند که: اما رضی صالح ان امرهم بقتل اولادهم حتی قتلهم؟! پس همه فراهم آمدند، و بکشتن ناقه متفق گشتند. ,

پس چون ناقه را بکشتند، آن بچه وی بگریست چنان که اشک از چشم وی روان گشته بود، و میدیدند. آن گه بچه بکوه برشد. خبر به صالح رسید که ناقه را کشتند، و قومی عذر میدادند که ما را درین گناه نیست، که بی‌خبر بودیم. صالح گفت: مگر بچه را در توانید یافتن، که اگر دریابید امید بود که عذاب وقت مندفع شود. ایشان رفتند تا بچه را دریابند. بچه بسر کوه برشد و بفرمان اللَّه کوه بالا گرفت چندان که هیچ مرغ پرنده بر سر آن نرسید، و آن بچه بر سر آن کوه بآواز آمد، بفرمان اللَّه که: این امّی؟ این امّی؟ آن گه سه بانگ کرد، و سنگ شکافته گشت، و در میان سنگ فرو شد، و ناپدید گشت. صالح گفت: همی دانید که آن سه بانگ چه اشارت بود؟ هر بانگی اشارت است بر روزی که شما را ازو عمر مانده، و پس عذاب اللَّه در رسد، و دمار از شما برآرد. اینست که اللَّه گفت: تَمَتَّعُوا فِی دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ. ,

پس دیگر روز پنجشنبه بود. برخاستند رویهاشان زرد گشته، و روز آدینه برخاستند رویهاشان سرخ گشته برنگ خون. روز شنبه برخاستند رویهاشان سیاه گشته برنگ قیر. و صالح از میان ایشان بیرون آمد با مؤمنان قوم خویش و سوی‌ شام رفتند بناحیت فلسطین، و ایشان روز شنبه منتظر عذاب نشستند، و دل بر مرگ و هلاک نهادند. پس روز یک شنبه بوقت چاشتگاه از آسمان صاعقه و صیحه آمد، و از زمین زلزله و رجفه، همی بیکبار از بیم و فزع بروی درافتادند مرده و کشته، و چون خاکستر گشته. اینست که رب العزة گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ ای الصیحة و الزلزلة، و أصلها الحرکة مع الصّوت، و منه قوله تعالی و تقدس: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ ای فی ارضهم و بلدهم جاثِمِینَ ای میّتین صرعی. میگویند زنی بود در میان ایشان مقعد نام وی ذریعه، و کافر دل و سخت خصومت بود با صالح. آن ساعت که عذاب معاینه دید، رب العزة او را درستی داد و پای روان، تا از میان ایشان بیرون شد به وادی القری سر حد دیار ثمود، و مردمان را خبر کرد از آنچه دید از هلاک ثمود. آن گه همان جای بر دیدار مردم بر جای بمرد، و هلاک گشت. پس از هلاک ثمود، صالح از شام به مکه بازگشت، و کان یعبد اللَّه فیها حتی مات، و قیل توفّی صالح و هو ابن ثمان و خمسین سنة، و کان قد اقام فی قومه عشرین سنة. ,

فَتَوَلَّی عَنْهُمْ ای اعرض عنهم صالح حین کذبوه و عقروا الناقة، وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ و قیل اعرض بعد نزول العذاب بهم، و قال هذا القول کما ,

خاطب النّبی قتلی بدر حین القوا فی القلیب، فجعل ینادیهم بأسمائهم و اسماء آبائهم، و یقول: هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانا قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقّا». ,

وَ نَصَحْتُ لَکُمْ یعنی فیما بینکم و بین ربکم و حذّرتکم عذابه. وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ ای لا تحبون من نصح لکم، و دعاکم الی ما لکم فیه السلامة. ,

روی جابر بن عبد اللَّه، قال: لما مرّ النبی (ص) بالحجر فی غزوة تبوک، قال لاصحابه: لا یدخلن احد منکم القریة، و لا تشربوا من مائهم، و لا تدخلوا علی هؤلاء المعذبین، الا ان تکونوا باکین، ان یصیبکم مثل الذی اصابهم، و روی ان النبی (ص) ,

قال: «یا علی! أ تدری من اشقی الاولین»؟ قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «عاقر الناقة. قال: «أ تدری من اشقی الآخرین؟» قال: قلت اللَّه و رسوله اعلم. قال: «قاتلک». ,

عکس نوشته
کامنت
comment