- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
قوله تعالی: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الایة آن مهجور مملکت، و مطرود درگاه عزّت، و زخم خورده عدل ازل، فرعون بی عون، چون خود را بر مقام عجز بدید، و در کار ملک خود وهن دید، و قبطیان زیادة تمکین از وی طلب میکردند تا بر موسی و قوم وی تطاول جویند و قهر کنند همی گفتند: أَ تَذَرُ مُوسی وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ؟! آن مدبر را ننگ آمد که قصور قدرت خود بایشان نماید یا بضعف و عجز خود معترف آید، همی زبان تهدید بگشاد که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ. وی تدبیری همی ساخت بباطل، و اللَّه تقدیری همی کرد بباطن. تدبیر وی این بود که: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی، نساءهم و تقدیر اللَّه این بود که: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ آوردند که روزی جبرئیل آمد بر صورت مردی، و پرسید از وی که: چه گویی بمردی که بندهای دارد، و او را مال و جاه و نعمت دهد، آن گه بر خواجه خویش عصیان آرد، و خواهد که بر وی مهتر شود؟ فرعون گفت: جزاء وی آنست که او را بآب کشند. از حضرت عزّت فرمان آمد: ای جبرئیل این فتوی گوش دار تا آن روز که گویی: آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ؟! قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا موسی قوم خود را ارشاد کرد که: شما دست در حبل عصمت اللَّه زنید، و از نصرت و نعمت وی نومید مباشید، و بر ضمان وی تکیه کنید، که وی گفته: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ، و در همه حال یاری دهنده اوست یاری از وی خواهید، و غمها را فرج آرنده و درها را گشاینده اوست، و بر بلاء فرعون صبر کنید تا روزی بسر آید و دولت شما در رسد، ماه وی در خسوف افتد، و آفتاب عز شما از برج شرف شما بتابد. ,
عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ بر ذوق اهل معرفت عدوّ اینجا اشارت است بنفس امّاره که مصطفی (ص) گفت: «اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک»، و زمین اشارت است بجوارح که اصل آن خاک است و مرجع آن با خاک، و یَسْتَخْلِفَکُمْ اشارت است بدل، که تا نفس نمیرد دل زنده نگردد. ,
میگوید: از لطف الهی و کرم بینهایت گوش دارید، که شما را بر نفس امّاره نصرت دهد تا آن را مقهور کنید، و راه شهوت و هواء باطل بوی فرو بندید. مصطبه نفس خراب دارید، و کعبه دل آبادان نفس اسیر گردد، و دل بر جوارح امیر شود. نفس در خود بمیرد و دل بحق زنده شود. دشمن برود و دوست بنازد. هرگز که دید که آشنا با بیگانه بسازد؟ این چنان است که گویند: و اللَّه معطی المسئولات: ,
4 آمد بر من کارد کشیده بر من گفتا که درین شهر تو باشی یا من
ثم قال: فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ ای: کیف معرفتک بشکر ما انعم علیک؟ وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ عقوبتشان رنگارنگ آمد، که مخالفتشان لونالون بود. عقوبت بقدر خیانت باشد و مؤاخذت باندازه مخالفت. آن چندان بلیّات و نکبات از آن آیات مفصّلات بر ظواهر ایشان گشادند، و ایشان را در آن محنت و شدت بگردانیدند و صعبتر عقوبتی آن بود که دیده باطن نداشتند تا دریافتندی که از که باز ماندهاند؟ و چه گم کردهاند؟ ,
6 اندر همه عمر من شبی وقت بناز آمد بر من خیال معشوقه فراز
7 برداشت نقاب مر مرا گفت بناز باری بنگر که از که ماندستی باز
اگر ایشان را بصیرتی بودی یا از حقیقت شمهای آشنایی داشتندی بجای آنکه گفتند: ادْعُ لَنا رَبَّکَ ادع لنا ربّنا گفتندی، و بدیده عبرت نگرستندی، تا آن عقوبات سبب طهارت ایشان بودی، لکن چه سود که رقم آشنایی در ازل بر ایشان نکشیدند، و جز داغ مهجوری بر ایشان ننهادند! هر چند که آیات قدرت بیش دیدند از جاده حقیقت دورتر افتادند. عهدی که کردند بسر نبردند، و از خود بیوفایی و بیگانگی نمودند. ,
ربّ العالمین گفت: فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلی أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ ابرموا العهد ثمّ نقضوه، و قدّموا العهد ثمّ رفضوه، کما قیل: ,
10 اذا ارعوی عاد الی جهله کذی الضّنا عاد الی نکسه