- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
قوله تعالی: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ بدان که رب العزّة جل جلاله، و تقدست اسماؤه، و تعالت صفاته، و توالت آلاؤه و نعماؤه، بجلال قدرت و کمال عزت خلق را بیافرید، و بلطافت صنعت و نظر حکمت و کرم بینهایت ایشان را تربیت کرد، و نعمتهای بینهایت هم از روی ظاهرهم از روی باطن بر ایشان تمام کرد، گفت: «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً». آن گه از بنده شکر نعمت درخواست، گفت: «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ». اگر شرط بندگی مینمائید، شکر نعمت بجای آرید، و نعمت خداوند خویش را در مخالفت او نه در ظاهر نه در باطن بکار مدارید. اینست که گفت جل جلاله: وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ. چنان که نعمت دو قسم نهاد: ظاهر و باطن، مخالفت را دو قسم نهاد: ظاهر و باطن. نعمت ظاهر کما خلق است، و نعمت باطن جمال خلق. همچنین در مقابله آن اثم ظاهر مخالفت است که در جوارح ظاهر رود، و اثم باطن دوست داشتن معصیت است که در دل رود. اینست که سهل تستری گفت در معنی آیت: اترکوا المعاصی بالجوارح و حبّها بالقلوب. و گفتهاند: اثم ظاهر طلب دنیا است و اثم باطن طلب بهشت. هر چند که طلب بهشت بر لسان علم معصیت نیست، اما در طریق جوانمردان و ذوق عارفان طلب بهشت طلب نعمت است، و در طلب نعمت باز ماندن است از راز ولی نعمت، و ناز حضرت، و هر چه ترا از راز و نیاز باز دارد، ایشان شرک شمرند، و معصیت دانند، اگر چه در حق قومی طاعت و عبادت بود، و فی معناه انشدوا: بهر چه از راه باز افتی، چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست وا مانی، چه زشت آن نقش و چه زیبا. ,
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ خوردن بشهوت دیگر است، و خوردن بضرورت دیگر. خوردن بشهوت اهل غفلت راست بنعت بطالت و مدد قوت رب العزة میگوید: یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ، و خوردن بضرورت اهل قناعت راست بحکم ضرورت بنعت قربت، و تقویت نفس از بهر عبادت، یقول اللَّه تعالی: فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً، وراء این هر دو حالت حالتی دیگر است در خوردن، که آن حال عارفان است، و نشان رهروان، چنان که پیر طریقت گفته: اهل المجاهدات و اصحاب الریاضات، فطعامهم الخشن، و لباسهم الخشن، و الذی بلغ المعرفة لا یوافقه الّا کل لطیف، و لا یستأنس الا بکل ملیح. یقول اللَّه جل جلاله: فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ. ,
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ حیات معرفت دیگر است، و حیات بشریت دیگر. ,
عالمیان بحیات بشریت زندهاند، و دوستان بحیات معرفت. حیات بشریت روزی بسر آید که دنیا بآخر رسد، و اجل در رسد، إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ، و حیات معرفت روا نباشد که هرگز بسر آید، که معرفت هرگز بنرسد، روز بروز افزونتر و بحق نزدیکتر، یقول اللَّه تعالی: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً. ,
جنید یکی را میشست از مریدان خویش. انگشت مستحبه جنید بگرفت، و گفت: هذا ینقل من دار الی دار. دوستان او نمیرند، بلی از سرایشان و اسرایی برند. ,
جنید گفت: آری! میدانم، و چنین است، اما انگشت ما رها باید کرد، تا ترا بشویم، و سنت شریعت بجای آرم. ابو عبد اللَّه خفیف گفت از بو الحسین مزین که: در مکّه شدم. ,
شیخ بو یعقوب اقطع در حال رفتن بود. مرا گفتند که: اگر در تو نگرد شهادت بروی عرضه کن. گفتا: مرا غرّ گرفتند، که من کودک بودم. بر بالین وی نشستم. در من نگرست. من گفتم: ایّها الشیخ! تشهد أن لا اله الا اللَّه؟ وی گفت: ایای تعنی؟ بعزة من لا یذوق الموت، ما بقی بینی و بینه الاحجاب العزة! باین مرا میخواهی و بمن میگویی؟ ,
بعزت او که هرگز مرگ نچشد که نمانده میان من و او مگر پرده عزّت. ,
شیخ الاسلام گفت: پرده عزت او اوست، که او خود اوست، و تو تو. ,
ابو عبد اللَّه خفیف گفت: مردی در الوهیت میسوخت، وراء پرده عزت آمدند تا شهادت برو عرضه کنند. بو الحسین مزین بروزگار میگفت: گدایی چون من آمدم که شهادت بر دوستان او عرضه کنم. شاه کرمانی این آیت برخواند، گفت: نشان این حیات سه چیز است: و جدان الانس بفقدان الوحشة، و الامتلاء من الخلوة بادمان التذکرة، و استشعار الهیبة بخالص المراقبة. از خلق عزلت، و با حق خلوت، زبان در ذکر، و دل در فکر. گهی از نظر جلال و عزت در هیبت، گهی بر امید نظر لطف بر سر مراقبت. پیوسته جان بر تابه عشق کباب کرده، و پروانهوار در سوخته، و در شب تاریک چون والهان بفغان آمده، بر امید آنکه تا سحرگاه صبح «ینزل اللَّه» برآید، و او تعهد بیماران کند، گوید: ای فریشتگان! شما گرد دل ایشان طواف میکنید، تا من جراحتها را مرهم مینهم. زبان حال بنده بنعت افتقار همیگوید: ,
11 ای شاخ امید وصل عاشق ببرآ ای ماه زبرج بیوفایی بدرآ
12 ای صبح وصال دوست یک روز برآ ای تیره شب فراق یک ره بسرآ
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ نشان این شرح آنست که بنده را سه نور بسه وقت در دل افکنند: نور عقل در بدایت، و نور علم در وساطت، و نور عرفان در نهایت. آن گه بمجموع این انوار مشکلها او را حل شود، و غیبها بعضی دیدن گیرد. مصطفی (ص) گفت: «اتّقوا فراسة المؤمن، فانه ینظر بنور اللَّه. ,
بنور بدایت عیب خود بداند. بنور وساطت زیان خود بشناسد. بنور نهایت نابود خود دریابد. بنور بدایت از شرک برهد. بنور وساطت بخلاف برهد. بنور نهایت از خود برهد: ,
15 بیزار شو از خود که زیان تو تویی کم گو ز ستاره کاسمان تو تویی.
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً الصراط المستقیم اقامة العبودیة مع التحقیق للربوبیة. فرقی است مؤیّد بجمع، و جمعی است مقید بشرع. فرق بیجمع جهد معتزلیان است از راه بیفتاده، و بمنزل حقیقت نرسیده، و جمع بیفرق طریق اباحتیان است، شریعت دست بداشته، و حقیقتی که نیست پنداشته. گفتهاند که: فرق بجای شریعت است، و جمع بجای حقیقت. هر شریعت که از حقیقت خالی است حرمان است، و هر حقیقت که از شریعت خالی است خذلان است. شریعت بیان است و حقیقت عیان، و مصطفی (ص) هم صاحب عیان است و هم صاحب بیان، و تا شریعت و حقیقت در بنده مجتمع نشود، دار السلام وی را جای و منزل نشود. رب العالمین میگوید: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ. بهر حال که باشند، و بهر صفت که روند، سلام قرین حال ایشان، و رفیق روزگار ایشان. باوّل که درشوند ندا آید: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ». پس چون آرام گیرند، فریشتگان همی گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ». پس از آن هر سخن که شنوند، از هر کس که شنوند، بر سر آن سلام نهاده که: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً. و ازین عزیزتر که پیوسته سلام حق بایشان میرسد، و دل و جان ایشان بآن مینازد، چنان که میگوید: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ». ,
و یقال: دار السلام غدا لمن سلم الیوم لسانه من الغیبة، و جنانه من الغیبة، و ظواهره من الزلة، و ضمائره من الغفلة، و عقیدته من البدعة، و معاملته من الحرام و الشبهة، و اعماله من الریاء و المصانعة، و احواله من الاعجاب و الملاحظة. ,
ثم قال: وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بهذا شرف قدر تلک المنازل، حیث قال: «وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ» و اذا کان هو سبحانه ولیّهم، فان المنازل بأسرها طابت، کیف کانت، و أینما کانت. قال قائلهم: ,
19 اهوی هواها لمن قد کان ساکنها و لیس فی الدار لی همّ و لا وطر.