- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» اخبار عن وجود الحقّ بنعت القدم «الرحمن الرحیم» اخبار عن بقائه بوصف العلا و الکرم کاشف الارواح باسم اللَّه فهیّمهم، و کاشف النفوس بالرحمن الرحیم فتیّمهم، فالارواح دهشی فی کشف جلاله، و النّفوس عطشی الی لطف جماله. ,
یا نزهتی فی حیاتی و راحتی بعد دفنی صد سال برآید و بریزد دل من ,
3 مالی بغیرک انس من حیث خوفی و امنی. هم بوی وصال تو دمد از گل من.
ای خدای کریم مهربان، ای نامدار رهی دار نگهبان، عالم تویی باسرار بندگان، مطلع خودی بر دلهای دوستان، بار خدای همه بار خدایان، خداوند همه خداوندان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، در ملک بی در بایست، ملکی در ذات بی هامانست، خداوندی پاک از دریافت چون، منزّه از گمان و پندار و ایدون، بیننده هر تاریک، داننده هر باریک، نزدیکتر از هر نزدیک، نزدیک است ببر، تا دوست از شادی شود مست، دور است بقدر تا دشمن نداند که هست، از دوست بجنایت نبرد که بردبار است و وفادار، از دشمن بخدمت فرهیب نگیرد که جبّار است و کردگار، نه عدل وی را چرا پیدا، نه فضل وی را منتهی پدید، نه عدل وی را درمان، نه فضل وی را کران، عدل پیش فضل خاموش، و فضل را حلقه وصال در گوش، نبینی که عدل نهانست و فضل پیدا، تا دشمن مغرور است و دوست شیدا، خداوندا آرام دل غریبانی، یادگار جان عارفانی، زندگانی جان و آیین زبانی، بخود از خود ترجمانی، بحقّ تو بر تو که ما را بوصال خود رسانی. ,
الر الالف یؤلّفهم علی نعمه و یامرهم بالتوحید، و اللام یلومهم علی تخلفهم و یأمرهم بالتجرید، و الراء یرفقهم بلطفه و یحملهم علی التفرید، الف خلق را با نعمت منعم مألوف میگرداند، آن گه ایشان را و امنعم میخواند، که بنعمت چه نازید، راز ولینعمت خواهید، با نعمت آرام چه گیرید، دلارام مهین جویید، مهره مهر فانی تا کی زنید، دست در چنگ وصل لم یزل زنید. ,
پیر طریقت گفت: الهی! گاه میگویی که فرود آی، و گاه میگویی که گریز، گاه فرمایی که بیا، و گاه گویی که پرهیز، خدایانشان قربت است این؟ یا محض رستاخیز؟ هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز، ای مهربان بردبار، ای لطیف و نیک یار، آمدم و درگاه خواهی بناز دار، و خواهی خوار. ,
7 اللَّه یعلم اننی بک واجد ما ان ارید علی هواک بدیلا
و اللام یلومهم علی تخلفهم و یامرهم بالتجرید لام ایشان را ملامت میکند که هان تا بنگارستان و بوستان مشغول نشوید، که آن گه از دوستان واپس مانید، و به ایشان در نرسید. در خبر است که سیر و اسبق المفردون. و اللَّه عزّ و جلّ یقول: وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ «را» اشارت است برهاشدن جوانمردان، از خویشتن بسان والهان در میدان هیمان، تا خود کجا فرا راه آیند، و ازین دریای مغرق کجا واکران افتند، و شب انتظارشان کی بسر آید، و صبح دولت از افق سعادت کی پدید آید. ,
پیر طریقت گفت: حقیقت این کار همه نیاز است، حسرتی بیکران، و دردی مادر زادست، در آن هم ناز است و هم گداز است، هم رستخیز نهان، و هم زندگانی جاودان است بیقراری دل واجدان است، بلای جان مقربان است، حیرت علم محققان است، احتراق عشق عارفان، و هیمان قصد دوستان و سرگردانی جوانمردان است سرگردانی ایشان درین راه چنان است، که کسی در چاهی بی قعر افتد، هر چند که در آن چاه میشود آن چاه بی قعرتر که هرگز او را پای بر زمین نیاید، همچنین روندگان درین راه همیشه رواناند، افتان و خیزان، که هرگز ایشان را وقفتی نه، و درین اندوه سلوتی نه، و این دریا را قعری نه، و این حدیث را غایتی نه. ,
10 درین ره گرم رو میباش تا از روی نادانی نگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ استغفار توبه است و توبه استغفار و برهم داشتن هر دو لفظ اشارت است که از گناهان بیرون آیی چنان که مار از پوست، آن گه اعتقاد کن که نجات تو نه بتوبه است که بکرم و فضل اوست جلّ جلاله، اول استغفار کن تا از گناه پاک شوی، پس توبه کن ازین اعتقاد تا درست شوی، اول برخیز برگزارد طاعت و خدمت بفرمان شریعت، پس ازین برخاستن خود برخیز باشارت حقیقت. آن، یکی راه عابدان است و این یکی طریق عارفان، آن یکی حق خدمت از روی شریعت، این یکی نشان صحبت در منهج حقیقت. حاصل خدمت آنست که گفت: یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً ثمره صحبت آنست که گفت: وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ. ,
قوله: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها خداست که آفریدگار است، و روزی گمار است، میآفریند بقدرت فراخ، روزی میدهد از خزینه فراخ، نه از صنع در قدرت او وهن آید، نه از بذل در خزینه وی نقص آید. و فی الخبر الصحیح: «یدا اللَّه ملای لا تغیضها نفقة سحّاء اللّیل و النّهار» ,
سزای بنده آنست که چون عزّ و علا حوالت روزی بر خود کرد، هرگز بر روزی غم نخورد، و بر ضمان اللَّه تکیه کند، مصطفی (ص) گفت: «اذا احیل احدکم علی ملیء فلیحتل» ,
اگر کسی را حوالت کنند بر مردی ملیء که مال دارد و توان آن دارد که کار گزارد، حوالت پذیرد، و بران ضمان وی اعتماد کند. پس چه گویی در آفریدگار بندگان و دارنده همگان، که حوالت روزی بندگان بر خود کرد و بفضل خود ایشان را بجای آن کرد چون روا باشد که دل در دیگری بندند، یا از دیگران جویند. و فی بعض ,
کتب اللَّه: «عبادی انتم خلقی و انا ربکم ارزاقکم بیدی لا تتعبوا فیما تکلفت لکم به فاطلبوا منی ارزاقکم و الیّ فارفعوا حوائجکم». ,
و قال النبی (ص) «ان روح القدس نفث فی روعی ان نفسا لن تموت حتی تستکمل رزقها، الا فاتّقوا اللَّه و اجملوا فی الطلب و لا یحملنکم استبطاء الرزق ان تطلبوه بمعاصی اللَّه فانه لا یدرک ما عند اللَّه الا بطاعته. ,
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها مستقر العابدین المساجد، و مستقر العارفین المشاهد، و مستقر المحب رأس سکة محبوبه، لعلّه یشهده عند عبوره. و یقال لکل احد مثوی و مستقر الا الموحد، فانه لا مأوی له و لا منزل. کذا قال عیسی بن مریم (ع): ان لابن آوی مأوی و لیس لابن مریم مأوی، فاجابه الجلیل جل جلاله: انا ماوی من لا ماوی له. رابعه عدویه را میآید که از قافله منقطع شد در بادیهای حیران و سرگردان در آن بیابان زیر مغیلانی فرو آمده، سر بر زانوی حسرت نهاده، همی گوید: الهی، غریبم و بیمار و درویش، غمگین و تنها و دلریش، از غیب آوازی شنید که: تستوحشین و انا معک؟ چه اندوه بری، و چون تنهایی؟ نه من با توام حاضر دل و مونس جان توام؟ غریب کی باشی؟ و من وطن توأم درویش چون باشی؟ و من وکیل توأم، زبان حال آن ضعیفه از سر ناز و دلال خبر میدهد. ,
18 گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من