- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
قوله تعالی: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» و آن زن آهنگ او کرد، «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ» و یوسف آهنگ آن زن داشت، اگر نه آن بودی که برهان و حجّت خداوند خویش بر خویشتن بدیدی، «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» چنان بگردانیم ازو بد نامی و زشت کاری، «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (۲۴) که او از رهیگان گزیدگان ما بود. ,
«وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» و آن زن آهنگ در کرد، «وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» و فرو شکافت پیراهن یوسف را از پس، «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَی الْبابِ» شوی زن را یافتند بر درگه که فرا رسید، «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» شوی خود را گفت پاداش آن کس و عقوبت وی چیست که با اهل تو بد سگالد؟ «إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (۲۵) مگر آن که وی را در زندان کنند یا عذابی درد نمای. ,
«قالَ هِیَ راوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی» یوسف گفت او تن من خواست و مرا با خود خواند، «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» و گواهی داد گواهی از کسان آن زن، «إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ» اگر چنان است که پیراهن یوسف از پیش دریده است، «فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۲۶) آن زن راست گفت و یوسف از دروغ زنان است. ,
«وَ إِنْ کانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» و اگر چنان است که پیراهن یوسف از پس دریده است، «فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۲۷) او دروغ گفت و یوسف از راست گویان است. ,
«فَلَمَّا رَأی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ» چون شوی پیراهن یوسف شکافته دید از پس، «قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ» گفت که این از ساز بد شما است، «إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ» (۲۸) به درستی که کید شما بزرگ است. ,
«یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» ای یوسف از باز گفت این کار روی گردان، «وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ» و ای زن گناه خویش را آمرزش خواه، «إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئِینَ» (۲۹) که گناه از تو بوده است و از بد کارانی ,
«وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ» زنان گفتند در شارستان مصر، «امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ» زن عزیز تن غلام خود میجوید خود را، «قَدْ شَغَفَها حُبًّا» مهر غلام در دل آن زن پر شد و تا پوست دل رسید، «إِنَّا لَنَراها فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (۳۰) ما آن زن را در گم راهی آشکارا میبینیم. ,
«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ» آن گه که زن عزیز مکر ایشان بشنید، «أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ» به ایشان فرستاد، «وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً» و ایشان را جای به ناز نشستن ساخت، «وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً» و هر یکی را کاردی داد در دست، «وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ» و یوسف را گفت به نمودن بیرون آی بر ایشان، «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ» چون بدیدند او را، «أَکْبَرْنَهُ» بزرگ آمد ایشان را جمال او، «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» و دستها بپیچیدند، «وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» و گفتند پرغست بادا و معاذ اللَّه، «ما هذا بَشَراً» این نه مردمی است، «إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» (۳۱) نیست این مگر فریشتهای نیکو آزاده. ,
«قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ» زن عزیز گفت پس این غلام است که مرا ملامت کردید در کار او، «وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» و راست که شما گفتید من نفس او خود را باز خواستم، «فَاسْتَعْصَمَ» و خود را از من نگاه داشت، «وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ» و اگر آن نکند که او را فرمایم، «لَیُسْجَنَنَّ» ناچاره در زندان کنند او را، «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ» (۳۲) و انگه بود از خوارشدگان و بی آبان. ,