- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جام غرور کدام رنگ توان زد شیشه نداریم بر چه سنگ توان زد
2 .از هوسم واخرید عذر ضعیفی آبلهبوسی به پای لنگ توان زد
3 قطره محال است بی گهر دل جمعت سست مگیر آن گره که تنگ توان زد
4 نقش نگینخانهٔ هوس اگر این است گل به سر نامها ز ننگ توان زد
5 کوس و دهل مایهٔ شعور ندارد دنگ نهای چند دنگ دنگ توان زد
6 بس که شکستند عهدهای مروت بر سر یاران پرکلنگ توان زد
7 چشم گشا لیک بر رخ مژه بستن آینه باش آنقدر که زنگ توان زد
8 دور چه ساغر زند کسی به تخیل خنده مگر بر جهان بنگ توان زد
9 دامن مقصد که میکشد ز کف ما گربهگریبان خویش چنگ توان زد
10 سخت چو فواره غافلی زته پا سر به هوا تا کجا شلنگ توان زد
11 بیدل از اندوه اعتبار برون آ تا پری این شیشهها به سنگتوان زد