-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شوخی نگر که آن بت عیّار میکند دل را به بند زلف گرفتار میکند
2 هردم به شیوهای ز کسی میبرد دلی وز حلقههای زلف نگونسار میکند
3 دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست حیف است گل که همدمی خار میکند
4 انکار عشق بازی ما میکنند خلق ما خاک آن کسیم که این کار میکند
5 دل شد مقیم کویش و جان عازم سفر دل رخت میگشاید و جان بار میکند
6 تا دید شیخ رونق بازار عاشقان هر بامداد خرقه به بازار میکند
7 جز عقل عاقلان نکند صید چشم مست تو مست است و قصد مردم هشیار میکند
8 آن دل که بود منکر پابستگان عشق امروز در کمند تو اقرار میکند
9 در خورد دوست نیست نثاری جلال را بیش از سری ندارد و ایثار میکند