1 خلف سلسله فضل باقلیم وجود آمد و بدرقه اش سابقه لم یزلیست
2 سرنوشتش بجز اقبال و سعادت نبود می توان خواند زپیشانیش از بسکه جلیست
3 نامش از غیب سعید آمد از آن شد تاریخ (صاحب طالع مسعود سعید ازلیست)
1 از من غبار بسکه بدلها نشسته است بر روی عکس من در آئینه بسته است
2 اندیشه ای زتیر و کمان شکسته نیست زآهم نترسد آنکه دلم را شکسته است
1 ز آه گرمی آتش زنم سراپا را ز یک فتیله کنم داغ جمله اعضا را
2 حدیث بحر فراموش شد که دور از تو ز بس گریسته ام آب برده دریا را
1 بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را گریه گرفت در حنا پنجه آفتاب را
2 تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم بیشترست حرص می زند تنگ شراب را