- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست
2 برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست
3 مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست
4 فغان از بلای عشق که در جانم اوفتاد تو گفتی خدنگ بود که در پرنیان نشست
5 مرا دی فریب داد که خاقانی آن ماست به امید این حدیث چگونه توان نشست