1 آن قوم که دروحدت کل آن دارند ملک دو جهان، به قطع، ایشان دارند
2 گرچه به عدد نظر فراوان دارند انگار که یک تنند و صد جان دارند
1 ظالمان کردند مردی را اسیر ریختند آبی برو چون ز مهریر
2 میزدندش چوب و او میگفت زار دست من گیر ای خدای کامگار
1 یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست یک سوخته بی فکر پراکنده کجاست
2 چون بندهٔ اندیشهٔ خویشاند همه پس در دو جهان خدای را بنده کجاست
1 دردی که ز تو رسد دوا نتوان کرد بر هر چه کنی چون و چرا نتوان کرد
2 دستار ز دست تونگه نتوان داشت کز دامن تو دست رها نتوان کرد
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به