- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قومی که جان بحضرت جانان همی برند شور آب سوی چشمه حیوان همی برند
2 بی سیم و زر گدا و بهمت توانگرند این مفلسان که تحفه بدو جان همی برند
3 جان بر طبق نهاده بدست نیاز دل پای ملخ بنزد سلیمان همی برند
4 آن دوست را بجان کسی احتیاج نیست خرما ببصره زیره بکرمان همی برند
5 تمثال کارخانه مانی نقش بند سوی نگارخانه رضوان همی برند
6 اندر قمارخانه این قوم پاک باز دلق گدا و افسر سلطان همی برند
7 این راه را که ترک سراست اولین قدم از سر گرفته اند و بپایان همی برند
8 میدان وصل او ز پی عاشقان اوست وین گوی دولتیست که ایشان همی برند
9 بیچارگان چو هیچ ندارند نزد دوست آنچه ز دوست یافته اند آن همی برند
10 گر گوهرست جان تو ای سیف زینهار آنجا مبر که گوهر از آن کان همی برند