1 جماعتی که مرا توبه کار میخوانند ز عشق توبه بکردم، بگوی: تا دانند
2 به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته به پند عقلم ازین کار منع نتوانند
3 ولایتیست دل و عشق آن صنم سلطان در آن ولایت باقی گدای سلطانند
4 مکونات جهان را تو قطرها پندار که آب خویش به دریای عشق میرانند
5 مجاهدان طلب را چو کاروان سلوک به کوی عشق درآید، شتر بخوابانند
6 اگر نه سلسله جنبانشان بود شوقی ستارگان سپهر از روش فرو مانند
7 خبر ز عشق ندارد وجود مدعیان همیشه در پی انکار اوحدی زانند