1 خلقی که در این جهان پدیدار شدند در خاک به عاقبت گرفتار شدند
2 چندین غم خود مخور که همچون من و تو بسیار درآمدند و بسیار شدند
1 شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است
2 چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است
1 دلی کز عشق جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چند است
2 دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بند است
1 بیا که قبلهٔ ما گوشهٔ خرابات است بیار باده که عاشق نه مرد طامات است
2 پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند