1 حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند دیدهها باز است لیک از راه گوشم دیدهاند
2 با خم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را میکشان هم یک دو ساغروار جوشم دیدهاند
3 سابه زنگکلفت آیینهٔ خورشید نیست نشئهٔ صافم چه شد گر درد نوشم دیده اند
4 صورت پا در رکابی همچو شمع استادهام رفته خواهد بود سر همگر به دوشم دیدهاند
5 در خراباتی که حرف نرگس مخمور اوست کم جنونی نیست یاران گر به هوشم دیدهاند
6 تهمتآلود نفس چندین گریبان میدرد چون سحر عریانم اما خرقهپوشم دیدهاند
7 کنج فقرم چون شرار سنگ بزم ایمنیست مصلحتها در چراغان خموشم دیدهاند
8 فرصت نازگلم پر بیدماغ رنگ و بوست خنده بر لب در دکان گلفروشم دیده اند
9 حال میپندارم و ماضی است استقبال من در نظر میآیم امروزی که دوشم دیدهاند
10 شبنمآراییست بیدل شوخی آثار صبح هرکجا گل کرده باشم شرمکوشم دیدهاند
دیدگاهها **