- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مردم و خود را زغمهای جهان کردم خلاص خلق عالم را ز فریاد و فغان کردم خلاص
2 در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص
3 خوش زمانی دست داد از عالم مستی مرا کز دو عالم خویشرا در یکزمان کردم خلاص
4 بر سر بازار دی می گفتم از سودای عشق مردمان را از غم سود و زیان کردم خلاص
5 گفتمش آخر فغانی را ز هجران سوختی گفت او را از عذاب جاودان کردم خلاص