1 گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند مقیم عالم نازند هر کجا هستند
2 چو اشک شمع شرر مشربان آزادی ز چشم خویش چکیدند اگرگهر بستند
3 همین نه نالهٔ ما خون شد از نزاکت یأس کدام رشتهکزین پیچ و تاب نگسستند
4 عنانکشان هوس صنعت نظر دارند خدنگ صید جهانند تا ز خود جستند
5 به عاشقان همهگر منصبگهر بخشی همان به عرض چکیدن چو اشک تردستند
6 نکردهاند زیان محرمان سودایت اگر ز خویشگسستند باکه پیوستند
7 چه جلوهای که چو شبنم هواییان گلت شدند آب و غبار نگاه نشکستند
8 ز ساز عافیت خاک میرسد آواز که ساکنان ادبگاه نیستی، هستند
9 کدام موج ندامت خروش طاقت نیست شکستگان همه آواز سودن دستند
10 در این زمانه سخن محو یأس شد بیدل دمید عقدهٔ دل معنییکه میبستند
دیدگاهها **