1 گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید
2 سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت سیاهکرد جهانم به دیده موی سفید
3 ز دور میشنوم گر زبان ما و شماست جلاجلیکه صدا بسته بر دف ناهید
4 جز اختراع جنون امل طرازان نیست قیامت دو نفس عمر و حسرت جاوید
5 تلاش خلق به جایی نمیرسد امّا همان به دوش نفس ناقه میکشد امید
6 حذر ز نشئهٔ دولت که مستی یک جام هنوز میشکند شیشه برسر جمشید
7 نماند علم و هنر عشق تا به یاد آمد چراغها همه گل کرد دامن خورشید
8 غبار قافلهٔ رفتگان پرافشانست که ای نفس قدمان شام شد به ما برسید
9 کدورت از دل منعم نمیرود بیدل چه ممکن است که چینی رسد به موی سفید
دیدگاهها **