1 گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریغ نه روزگار بماند و نه روزگار دریغ
2 برفت عمر بافسانه و فسون افسوس گذشت وقت به بیهوده و خسار دریغ
3 نکردهام همهٔ عمر یک عمل حاصل نبودهام نفسی با تو هوشیار دریغ
4 هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود بهرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ
5 بپار گفتم کامسال کار خواهم کرد گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ
6 زهر خموشی بیباد تو هزار افسوس زهر سخن که نه حرف تو صد هزار دریغ
7 زهر چه بینم و رویت در آن نمیبینم هزار بار فسوس و هزار بار دریغ
8 نه یک فسوس و ده و صد که بیحساب افسوس نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ
9 غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای فیض بکار کوش نگو رفت وقت کار دریغ
دیدگاهها **