1 ذرات دو کون را ز هم بیشی نیست کس نیست که با دگر کسش خویشی نیست
2 در رتبه مساوات بود عالم را در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست
1 مانند سراب بند بر پا بیهوده شدیم دشت پیما
2 بی بحر نموده شکل ساحل بی آب نموده موج دریا
1 حریف دردی و صافی نیی خطا اینجاست تمیز ناخوش و خوش می کنی بلا اینجاست
2 بغیر دل همه نقش و نگار بی معنی است همین ورق که سیه گشته مدعا اینجاست
1 در پرده ره ندادند وقت سخن صبا را من نیک می شناسم پیغام آشنا را
2 عیش دیار غربت چون برق در گذار است نتوان به قید کردن ذوق گریزپا را