- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نقاش ازل تا کمر مو کمران بست تصویر میانت به همان موی میان بست
2 از غیرت نازست که آن حسن جهانتاب واگرد نقاب ازرخ و برچشم جهان بست
3 شهرتطلبان! غرهٔ اقبال مباشید سرهاست در اینجا که بلندی به سنان بست
4 سامان کمال آن همه بر خویش مچینید انبوهی هر جنسکه دیدیم دکان بست
5 منسوب کجان معتمد امن نشاید زآن تیر بیندیشکه خود را بهکمان بست
6 ترک طلب روزی از آدم چه خیال است گندم نتوانست لب از حسرت نان بست
7 مردیم وزتشویش تعلق نگسستیم بر آدم بیچاره که افسار خران بست؟
8 چون سبحه جهانیبه نفسکلفت دل چید هرجاگرهی بود براین رشته میان بست
9 هر موج در این بحر هوسگاه حبابیست پنسان همهکس دل به جهانگذران بست
10 کس محرم فریاد نفسسوختگان نیست شمع از چه درین بزم به هر عضو زبان بست
11 عمریست ز هر کوچه بلند است غبارم بیداد نگاه که بر این سرمه فغان بست
12 بیدل همه تن عبرتم از کلفت هستی جز چشم ز تصویر غبارم نتوان بست