- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد دلم را طبیب چاره ندانست مرهم این ریش پاره پاره ندانست
2 راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان حال دل غرقه از کناره ندانست
3 طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز هیچ منجم در آن ستاره ندانست
4 یار به یک بار میل سوی جفا کرد حق وفای هزار باره ندانست
5 برد گمانی که: ما به عشق اسیریم این که چه نامیم یا چه کاره؟ ندانست
6 خال بنا گوش اوز گوشه نشینان برد چنان دل، که گوشواره ندانست
7 قافلهٔ عقل را به ساعد سیمین راه ز جایی بزد که باره ندانست
8 دوش به خونی گریستم، که ز موجش عقل به اندیشها گذاره ندانست
9 سختی ازان دید، اوحدی، که به اول قاعدهٔ آن دل چو خاره ندانست