صاحب خلق حسن‌،‌ گلها به از بیدل دهلوی غزل 696

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

صاحب خلق حسن‌،‌ گلها به دامن داشته‌ست

1 صاحب خلق حسن‌،‌ گلها به دامن داشته‌ست چرب ‌و نرمی ‌درطبایع‌، ‌آب‌ و روغن داشته‌ست

2 با دل جمع آشنا شو از پریشانی برآ در بهار نادمیدن دانه خرمن داشته‌ست

3 وصل‌خواهی زینهار از فکر راحت قطع‌ کن وادی عشاق منزل نام رهزن داشته‌ست

4 بی‌نشانی همتان از هرچه‌گویی برترند منظر این شاهبازان یک نشیمن داشته‌ست

5 آفت جانکاه دارد برگ و ساز اعتبار شمع ‌از پهلوی‌ چرب‌ خویش دشمن داشته‌ست

6 زیرگردون ‌سود و سودای ‌همه با گردش است این دکان‌، سنگ ترازو در فلاخن داشته‌ست

7 داغم از زیر و بم ساز خیال آهنگ عشق هم خودش‌می‌فهمدآن‌حرفی‌که‌با من‌داشته‌ست

8 کاروان عمر را یک نقش پا دنباله نیست شوخی رفتار ما، بی‌رشته سوزن داشته‌ست

9 چیست مغروری ز فکرخویش غافل زبستن ازگریبان آنکه سر برداشت گردن داشته‌ست

10 جا‌ن‌کنی در عجز و طاقت ناگزیر آدمی‌ست از نگین تا قبر، این فرهادکندن داشته‌ست

11 همت عیش و الم بر دل مبندید از ثبات هرچه دارد خانهٔ آیینه رفتن داشته‌ست

12 آتش افتاده‌ست بیدل در قفای کاروان گلشن ما آنچه دارد باب‌ گلخن داشته‌ست

عکس نوشته
کامنت
comment