- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن یکی میشد به ره سوی دکان پیش ره را بسته دید او از زنان
2 پای او میسوخت از تعجیل و راه بسته از جوق زنان همچو ماه
3 رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان هی چه بسیارید ای دخترچگان
4 رو بدو کرد آن زن و گفت ای امین هیچ بسیاری ما منکر مبین
5 بین که با بسیاری ما بر بساط تنگ میآید شما را انبساط
6 در لواطه میفتید از قحط زن فاعل و مفعول رسوای زمن
7 تو مبین این واقعات روزگار کز فلک میگردد اینجا ناگوار
8 تو مبین تحشیر روزی و معاش تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش
9 بین که با این جمله تلخیهای او مردهٔ اویید و ناپروای او
10 رحمتی دان امتحان تلخ را نقمتی دان ملک مرو و بلخ را
11 آن براهیم از تلف نگریخت و ماند این براهیم از شرف بگریخت و راند
12 آن نسوزد وین بسوزد ای عجب نعل معکوس است در راه طلب