آن از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 59

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آن یکی می‌شد به ره سوی دکان

1 آن یکی می‌شد به ره سوی دکان پیش ره را بسته دید او از زنان

2 پای او می‌سوخت از تعجیل و راه بسته از جوق زنان هم‌چو ماه

3 رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان هی چه بسیارید ای دخترچگان

4 رو بدو کرد آن زن و گفت ای امین هیچ بسیاری ما منکر مبین

5 بین که با بسیاری ما بر بساط تنگ می‌آید شما را انبساط

6 در لواطه می‌فتید از قحط زن فاعل و مفعول رسوای زمن

7 تو مبین این واقعات روزگار کز فلک می‌گردد اینجا ناگوار

8 تو مبین تحشیر روزی و معاش تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش

9 بین که با این جمله تلخیهای او مردهٔ اویید و ناپروای او

10 رحمتی دان امتحان تلخ را نقمتی دان ملک مرو و بلخ را

11 آن براهیم از تلف نگریخت و ماند این براهیم از شرف بگریخت و راند

12 آن نسوزد وین بسوزد ای عجب نعل معکوس است در راه طلب

عکس نوشته
کامنت
comment