آن از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 62

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آن یکی زن شوی خود را گفت هی

1 آن یکی زن شوی خود را گفت هی ای مروت را به یک ره کرده طی

2 هیچ تیمارم نمی‌داری چرا تا بکی باشم درین خواری چرا

3 گفت شو من نفقه چاره می‌کنم گرچه عورم دست و پایی می‌زنم

4 نفقه و کسوه‌ست واجب ای صنم از منت این هر دو هست و نیست کم

5 آستین پیرهن بنمود زن بس درشت و پر وسخ بد پیرهن

6 گفت از سختی تنم را می‌خورد کس کسی را کسوه زین سان آورد

7 گفت ای زن یک سالت می‌کنم مرد درویشم همین آمد فنم

8 این درشتست و غلیظ و ناپسند لیک بندیش ای زن اندیشه‌مند

9 این درشت و زشت‌تر یا خود طلاق این ترا مکروه‌تر یا خود فراق

10 هم‌چنان ای خواجهٔ تشنیع زن از بلا و فقر و از رنج و محن

11 لا شک این ترک هوا تلخی‌دهست لیک از تلخی بعد حق بهست

12 گر جهاد و صوم سختست و خشن لیک این بهتر ز بعد ممتحن

13 رنج کی ماند دمی که ذوالمنن گویدت چونی تو ای رنجور من

14 ور نگوید کت نه آن فهم و فن است لیک آن ذوق تو پرسش کردنست

15 آن ملیحان که طبیبان دل‌اند سوی رنجوران به پرسش مایل‌اند

16 وز حذر از ننگ و از نامی کنند چاره‌ای سازند و پیغامی کنند

17 ورنه در دلشان بود آن مفتکر نیست معشوقی ز عاشق بی‌خبر

18 ای تو جویای نوادر داستان هم فسانهٔ عشق‌بازان را بخوان

19 بس بجوشیدی درین عهد مدید ترک‌جوشی هم نگشتی ای قدید

20 دیده‌ای عمری تو داد و داوری وانگه از نادیدگان ناشی‌تری

21 هر که شاگردیش کرد استاد شد تو سپس‌تر رفته‌ای ای کور لد

22 خود نبود از والدینت اختبار هم نبودت عبرت از لیل و نهار

عکس نوشته
کامنت
comment