1 دگر ره گفت ما اینجا چرائیم کجا خواهیم رفتن وز کجائیم
2 جوابش داد و گفت از پرده این راز نگردد کشف هم با پرده میساز
3 که ره دورست ازین منزل که مائیم ندیده راه منزل چون نمائیم
4 چو زین ره بستگان یابی رهائی بدانی خود که چونی وز کجائی
1 نخستین بار گفتش کز کجائی بگفت از دار ملک آشنائی
2 بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند
1 ملک عزم تماشا کرد روزی نظرگاهش چو شیرین دلفروزی
2 کسی را کان چنان دلخواه باشد همه جائی تماشاگاه باشد
1 چو شیرین را ز قصر آورد شاپور ملک را یافت از میعادگه دور
2 فرود آوردش از گلگون رهوار به گلزار مهین بانو دگر بار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به