1 دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه بر پرند از آشیانها
2 جوابش داد کز راه ندیده نشاید گفتن الا از شنیده
3 شنیدم چار موبد بود هشیار مسلسل گشته با هم جان هر چار
4 در این مشکل فرو ماندند یک چند که از تن چون رود جان خردمند
1 خداوندا در توفیق بگشای نظامی را ره تحقیق بنمای
2 دلی ده کو یقینت را بشاید زبانی کافرینت را سراید
1 چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد به یاری خواستن لشگر طلب کرد
2 سپاهی داد قیصر بیشمارش به زر چون زر مهیا کرد کارش
1 کلید رای فتح آمد پدید است که رای آهنین زرینکلید است
2 ز صد شمشیرزن رای قوی به ز صد قالب کلاه خسروی به