1 دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه بر پرند از آشیانها
2 جوابش داد کز راه ندیده نشاید گفتن الا از شنیده
3 شنیدم چار موبد بود هشیار مسلسل گشته با هم جان هر چار
4 در این مشکل فرو ماندند یک چند که از تن چون رود جان خردمند
1 نخستین بار گفتش کز کجائی بگفت از دار ملک آشنائی
2 بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند بگفت انده خرند و جان فروشند
1 ملک عزم تماشا کرد روزی نظرگاهش چو شیرین دلفروزی
2 کسی را کان چنان دلخواه باشد همه جائی تماشاگاه باشد
1 چو شیرین را ز قصر آورد شاپور ملک را یافت از میعادگه دور
2 فرود آوردش از گلگون رهوار به گلزار مهین بانو دگر بار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به