1 دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه بر پرند از آشیانها
2 جوابش داد کز راه ندیده نشاید گفتن الا از شنیده
3 شنیدم چار موبد بود هشیار مسلسل گشته با هم جان هر چار
4 در این مشکل فرو ماندند یک چند که از تن چون رود جان خردمند
1 فرنگیس اولین مرکب روان کرد که دولت در زمین گنجی نهان کرد
2 از آن دولت فریدونی خبر داشت زمین را باز کرد آن گنج برداشت
1 به فرح فالی و فیروزمندی سخن را دادم از دولت بلندی
2 طراز آفرین بستم قلم را زدم بر نام شاهنشه رقم را
1 پری پیکر نگار پرنیان پوش بت سنگین دل سیمین بنا گوش
2 در آن وادی که جائی بود دلگیر نخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر