- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن یکی دیوانه میشد غرق شور دفن میکردند مردی را بگور
2 دید کرباسی کفن از دور جای گفت من عریانم از سر تا بپای
3 درکشم از مرده کرباس کفن تا کنم خود را از آنجا پیرهن
4 آن یکی بشنود گفت ای بینوا کی بود این در مسلمانی روا
5 مرد مجنون گفت آخر ای عجب چون کفن بینم شما را روز وشب
6 کز ضلالت میکنید از مرده باز بر من از بهر چه شد این در فراز
7 خاک عالم جمع کن چون خاک بیز بر سر دنیای مردم خوار ریز
8 گر سر اسرار دین داری بگوی ترک این دنیای مرداری بگوی
9 زانکه گر یک لقمه نان بخشد ترا صد بلا مابعد آن بخشد ترا
10 هر زمانی چون زیانی میدهد بو که سودت یک زمانی میدهد