- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن یکی میرفت در مسجد درون مردم از مسجد همیآمد برون
2 گشت پرسان که جماعت را چه بود که ز مسجد می برون آیند زود
3 آن یکی گفتش که پیغامبر نماز با جماعت کرد و فارغ شد ز راز
4 تو کجا در میروی ای مرد خام چونک پیغامبر بدادست السلام
5 گفت آه و دود از آن اه شد برون آه او میداد از دل بوی خون
6 آن یکی گفتا بده آن آه را وین نماز من ترا بادا عطا
7 گفت دادم آه و پذرفتم نماز او ستد آن آه را با صد نیاز
8 شب بخواب اندر بگفتش هاتفی که خریدی آب حیوان و شفا
9 حرمت این اختیار و این دخول شد نماز جملهٔ خلقان قبول