- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن یکی درخواند مجنون را ز راه گفت اگر خواهی تو لیلی را بخواه
2 گفت هرگز مینباید زن مرا بس بود این زاری و شیون مرا
3 گفت او را چون نمیخواهی برت این همه سودا برون کن از سرت
4 یاد خوشتر گفت از لیلی مرا سرکشی او را و واویلی مرا
5 مغز عشق عاشقان یادی بود هرچه بگذشتی ازین بادی بود
6 من نیم زان عاشقی شهوت پرست تا کنم خالی زیاد دوست دست
7 تاکه باشد یاد غیری در حساب ذکر مولی باشد از تو در حجاب
8 چون همه یاد تو از مولی بود همچو مجنونت همه لیلی بود