- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن یکی دیوانهٔ میگفت زار کز همه عالم مرا اینست کار
2 تا کنم بر روی خاکستر نشست خاک میریزم بسر از هر دو دست
3 هم پلاسی را بگردن افکنم هم کنب را بر میان محکم کنم
4 اشک میبارم بزاری بردوام چکنم و چکنم همی گویم مدام
5 تاکسی کو پیشم آید راز جوی گویدم آخر چه بودت باز گوی
6 من بدو گویم که ای صاحب مقام می ندانم می ندانم و السلام
7 چکنم و چکنم همیشه جفت ماست می ندانم می ندانم گفت ماست
8 گر در این میدان کشندت یک دمی برتو تابد از تحیر عالمی
9 ور ره این پرده نگشاید ترا این همه افسانهٔ آید ترا
10 گر ترا دانش اگر نادانیست آخر کار تو سرگردانیست