آن از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) مثنوی معنوی 93

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

آن یکی درویش ز اطراف دیار

1 آن یکی درویش ز اطراف دیار جانب تبریز آمد وامدار

2 نه هزارش وام بد از زر مگر بود در تبریز بدرالدین عمر

3 محتسب بد او به دل بحر آمده هر سر مویش یکی حاتم‌کده

4 حاتم ار بودی گدای او شدی سر نهادی خاک پای او شدی

5 گر بدادی تشنه را بحری زلال در کرم شرمنده بودی زان نوال

6 ور بکردی ذره‌ای را مشرقی بودی آن در همتش نالایقی

7 بر امید او بیامد آن غریب کو غریبان را بدی خویش و نسیب

8 با درش بود آن غریب آموخته وام بی‌حد از عطایش توخته

9 هم به پشت آن کریم او وام کرد که ببخششهاش واثق بود مرد

10 لا ابالی گشته زو و وام‌جو بر امید قلزم اکرام‌خو

11 وام‌داران روترش او شادکام هم‌چو گل خندان از آن روض الکرام

12 گرم شد پشتش ز خورشید عرب چه غمستش از سبال بولهب

13 چونک دارد عهد و پیوند سحاب کی دریغ آید ز سقایانش آب

14 ساحران واقف از دست خدا کی نهند این دست و پا را دست و پا

15 روبهی که هست زان شیرانش پشت بشکند کلهٔ پلنگان را به مشت

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر