آن از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 100

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

آن یکی زاهد شنود از مصطفی

1 آن یکی زاهد شنود از مصطفی که یقین آید به جان رزق از خدا

2 گر بخواهی ور نخواهی رزق تو پیش تو آید دوان از عشق تو

3 از برای امتحان آن مرد رفت در بیابان نزد کوهی خفت تفت

4 که ببینم رزق می‌آید به من تا قوی گردد مرا در رزق ظن

5 کاروانی راه گم کرد و کشید سوی کوه آن ممتحن را خفته دید

6 گفت این مرد این طرف چونست عور در بیابان از ره و از شهر دور

7 ای عجب مرده‌ست یا زنده که او می‌نترسد هیچ از گرگ و عدو

8 آمدند و دست بر وی می‌زدند قاصدا چیزی نگفت آن ارجمند

9 هم نجنبید و نجنبانید سر وا نکرد از امتحان هم او بصر

10 پس بگفتند این ضعیف بی‌مراد از مجاعت سکته اندر اوفتاد

11 نان بیاوردند و در دیگی طعام تا بریزندش به حلقوم و به کام

12 پس بقاصد مرد دندان سخت کرد تا ببیند صدق آن میعاد مرد

13 رحمشان آمد که این بس بی‌نواست وز مجاعت هالک مرگ و فناست

14 کارد آوردند قوم اشتافتند بسته دندانهاش را بشکافتند

15 ریختند اندر دهانش شوربا می‌فشردند اندرو نان‌پاره‌ها

16 گفت ای دل گرچه خود تن می‌زنی راز می‌دانی و نازی می‌کنی

17 گفت دل دانم و قاصد می‌کنم رازق الله است بر جان و تنم

18 امتحان زین بیشتر خود چون بود رزق سوی صابران خوش می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر