-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ستمگران غم اهل نظر نمی دانند جراحت دل و داغ جگر نمی دانند
2 دو اسبه رو به هم آورده در بساط غرور ستاره بازی گردون مگر نمی دانند
3 بجان ملامت عشاق می کنند عوام معینست که کار دگر نمی دانند
4 خرد پسند ندارد شکست درویشان علی الخصوص که پا را ز سر نمی دانند
5 جراحت دل رندان ز زخم تیر قضاست فغان که کج نظران اینقدر نمی دانند
6 بعید نیست که آتش بعود زهره زنند درین دیار که قدر هنر نمی دانند
7 بعیب دوستیم دشمنند بی خردان هزار شکر کزین بیشتر نمی دانند
8 خوشا نشاط پرستان که سرخوشند مدام چنانکه آب رز از آب زر نمی دانند
9 چه منزلست فغانی حریم کعبه ی عشق که زمره ی حرمش ره بدر نمی دانند