1 این ستمکیشان که وهم زندگی را هالهاند در تلاش خودکشیها شعلهٔ جوالهاند
2 عمرها شد حرف دردی آشنای گوش نیست کوهکن تا بینفس شد کوهها بینالهاند
3 خلقی از خود رفت و اکنون ذکر ایشان میرود کاروان خواب را افسانهها دنبالهاند
4 دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست شیر میغرند و چون وامیرسی بزغالهاند
5 سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور رستمند اما بغلپروردههای خالهاند
6 دل سیاهی یک قلم آیینهدار صحبت است گر همه اهل خراسانند از بنگالهاند
7 جمله با روی ملایم قطرهاند اما چه سود چون به مینای دل افتادند یکسر ژالهاند
8 همچو دندان بهر ایذا وصل و هجرشان یکیست گر همه یکساله میآیند و گر صدسالهاند
9 با عروج جاه این افسردگان بیمدار بر لب هر بام چون خشت کهن تبخالهاند
10 چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار زنگیان جامه گلگون، نوبهار لالهاند
11 بیدل از خرد و بزرگ آن به که برداری نظر دور گاوان رفت و اکنون حاضران گوسالهاند
دیدگاهها **